عبدالباقی پارتی داشت، مُرد!

کاخ آرزوی دلالان و باجگیران حکومتی فرو ریخت

یک ورش پرچم حکومت اسلامی، یک ورش پرچم دولت عبدالباقی، به یک ورش هم ...

«مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد»

 مولانا این را در رثای حکیم سنائی گفته. حالا اگر به جای «خواجه سنائی»، در مصراع اول، «عبدل ِ باقی» بگذاریم، ببینید چه خوب معنی می‌دهد:

گفت کسی عبدلِ باقی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
 
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد
 
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد
 
گنج زری بود در این خاکدان ...

مولانا هم باور نمی‌کند. اما گنج زر را خوب آمده. القاب و عناوین خیراتی و دیپلم‌های افتخار و تشویقی که مقامات بلندپایه حکومت به آن زنده‌یادِ شادروانِ مرحوم داده‌اند، به خوبی شهادت می‌دهد که او گنج زری بوده. کسی که پرچم جمهوری اسلامی اینورش است و پرچم حسین عبدالباقی آنورش است، (عکس بالا)،  لابد ضایعه بوجود آمده هم به یک ورش است. حق داشت در این شرایط بمیرد. به قول شاعر «مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد - عبدالباقی پارتی‌اش کلفت بود مرد!»

شواهدی که برای اثبات درگذشت آن زنده یادِ شادروانِ مرحوم رو می‌کنند ثابت می‌کند که او به شدت مرده است:

۱-گفتند جسدش را زیر خاک پیدا کرده‌اند. آنقدر متلاشی شده که از روی کارت‌های شناسائی که در جیبش بوده، شناخته شده. کارت‌های این جسد متلاشی شده چنان صاف و یکدست و تمیز است که معلوم می‌شود آن مرحوم شادروان خلدآشیان یک گاوصندوق توی جیبش داشته که مدارکش خم برندارد و خاکی نشود.

۲- در سردخانه‌ای که رفته بودند یک کیسه سیاه را ببینند، یکی از برادران آن شادروان زنده یاد مرحوم، دوربین که رویش می‌رود می‌گوید «حمیدم برادر بزرگتر حسین.» بعد یک ذره گریه می‌کند. من تا حالا ندیده بودم که کسی توی سردخانه، اول خودش را معرفی کند، بعد گریه کند و در همان حالِ زِر زِر بگوید «ی ی ی ی، جسد اخویمو رؤیت کردم!». خوب شد گفت. اگر نگفته بود ما خیال می‌کردیم داشته کارتون تام‌ و جری تماشا می‌کرده.

به نظرم می‌رسد این حمید، برادر بزرگتر، با آن شادروان زنده یاد مرحوم حسین رابطه خوبی نداشته و زیاد از او خوشش نمی‌آمده. از گریه کردنش معلوم است. خیلی قلابی دارد زار نمی‌زند! اختلافشان سر چی بوده نمی‌دانم. فقط حدس می‌زنم لابد حمید می‌خواسته برود دنبال کار بازیگری و هنرپیشگی، آن مرحوم گفته تو هیچ استعداد فیلم بازی کردن نداری. بیخود خودت را کنف نکن. فوقش بتوانی سیاهی لشکر بازی کنی.

۳- مأموران امداد که دور هم نشسته‌اند یکیشان سراغ حسین عبدالباقی را می‌گیرد که البته به طور خیلی طبیعی، اسم او یادش نمی‌آید. می‌گوید مثلاً همین آقای کیه... همکار فداکارش به یاری او می‌شتابد و می‌گوید عبدالباقی، بعد این می‌گوید عبدالباقی خودش اینجایه؟ بعد همکار می‌گوید زیر آواره. بعد این می‌گوید زیر خودِ آواره؟... و انگار خیالش راحت می‌شود. این بنده خدا به درد سیاهی لشکر هم نمی‌خورد.

خوب اگر آن بنده خدا زیر خودِ آوار است، بجنیبد بروید از زیر خودِ آوار درش بیاورید بیچاره را. گناه دارد. کمک کنید، بکشیدش بیرون بلکه بتواند فرار کند!

برج متروپل عالیجناب پرچمدار حسین عبدالباقی در آبادان – که کاخ آرزوی جمعی از دلالان و دزدان و باج بگیران و سپاهیان و استانداران و دادستان‌های... حکومتی بود فروریخت و جمعی از مردمی که در آبان تیر نخورده بودند و در دی ماه قتل عام نشده بودند و در هواپیمای اوکراین نسوخته بودند، ظرف چند دقیقه کشته شدند و همچنان ادامه دارد.

 گویا برج، جواز هفت طبقه داشته، مالکش از امام جمعه خواسته استخاره کند، امام جمعه گفته خوب آمد، ده طبقه‌اش کن!

من که سر درنمی‌آورم. خدا کند همین روزها رهبر معظم فتوا بدهد «کشش ندین.»، وگرنه من با این خبرها دارم قاطی می‌کنم. با این خبر چه کنم؟: «این وسط انگار یک «حسین عبدالباقی» زاپاس هم کشته شده که می‌خواهند او را به اسم حسین عبدالباقی اصلی جا بزنند.» یا با این خبر:

 «جنازه‌ای که به اسم عبدالباقی به بیمارستان شهید بهشتی آوردند، بدون سر بود.» حالا با سر یا بی سر، اصلاً چرا جنازه متلاشی شده را برده‌اند به بیمارستان؟ پیوند کلّه نشنیده بودیم. لابد اینترنت آبادان برای همین قطع شده! (عرض نکردم دارم قاطی می‌کنم.)

این عکس را هم من فتوشاپی درست کردم گذاشتم توی فیسبوکم. در سایت گویا هم نقلش کردند، اما انگار بعضی‌ها باور نکردند! دیگر نمی‌دانم چه خاکی به سر کنم.

خدائیش من هنوز نمی‌دانم آن مرحوم، عبدالفانی شده یا همچنان عبدل اش به قوت خود باقی است. هرجا که هست، چه تورنتو چه دبی چه ترکیه، نور به قبرش ببارد انشاالله.

***

فیسبوک شبانه روزی هادی خرسندی (با یک کلیک)

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه