روز شاهنامه فردوسی؛ داستان پسران فریدون و روایتی از حرص و حسادت

داستان ایرج و سلم و تور حکایت دو طبع نکوهیده حرص و حسادت در آدمی است که ابتدا به کشتن مظلومانه ایرج و در نهایت به انتقام کشی و مرگ دو برادر دیگر می‌ا‌نجامد

شاهنامه به کیمیای قلم حکیم توس، حاوی حکمت‌هایی است از مهم‌ترین آموزه‌های اخلاقی زندگی بشری است - Wikishia

روزهایی که در تقویم ما ایرانیان به یاد بزرگان عرصه فرهنگ و آثار جاودان آن‌ها نام می‌گیرند، بهانه‌‌ای‌اند تا از چنین اقیانوس‌های پرارزشی جرعه‌هایی هرچند اندک برگیریم و برای لحظاتی پندها و حکمت‌های نهفته در آن آثار را به گوش جان بنیوشیم و به قول شاعر:

 آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به‌ قدر تشنگی باید چشید

روز شاهنامه فردوسی و حکیم توس نیز چنین بهانه‌ای را فراهم می‌آورد تا به یکی از داستان‌های مهم این کتاب دوران‌ساز از زاویه‌ای بپردازیم.

فردوسی؛ حکیم حکمت‌آموز

شاهنامه فردوسی جدا از آنکه زنده‌کننده زبان فارسی است، به کیمیای قلم حکیم توس، حاوی حکمت‌هایی است که در‌ آن برخی از مهم‌ترین آموزه‌های اخلاقی زندگی بشری را می‌توان جست و یافت؛ آموزه‌هایی که انسان به ماهو انسان در تمامی طول تاریخ زندگی خود از آن بی‌نیاز نبوده و حکیم توس هم تنها به قصد به نظم در آوردن تاریخ افسانه‌ای و اسطوره‌ای و حقیقی ایران کهن آن‌ها را یادآوری نکرده است، بلکه به نظر می‌رسد بخش مهمی از اهمیت شاهنامه چیدن ظرایف و دقایق رفتاری و اخلاقی پادشاهان و قهرمانان در تاروپود نظمی است که شاهنامه نام گرفته است.

شاید بی‌حکمت نباشد اگر مدعی شویم که به نظم در آوردن یک متن تاریخی کار چندان دشواری نیست و هرکس که اندک ذوق شعری داشته باشد، توان چنین کاری را دارد؛ اما اینکه آن نظم را با حکمت و معرفت بیامیزیم و ظرفیتی حکمی، اخلاقی، عرفانی و حتی فلسفی به آن ببخشاییم، طبیعی است که کار انسانی حکیم و سرد و گرم روزگار چشیده است. مردی که توان دیدن و بینش او ورای نظرگاه‌های روزمره و از منظری بالاتر و برتر است تا دریابد شجاعت و ترس، حرص و طمع، حسادت و محبت، شقاوت و سماحت (جوانمردی)، خرد و نادانی، تعصب و رواداری، قدرت‌ پرستی و پشت‌ پا زدن به قدرت، عشق و شهوت، دیوخویی و فرشته‌خویی و… در چه مقاطعی به سراغ آدمی می‌آیند و از این طبایع انسانی توصیفی می‌دهد که خواننده شاهنامه جدا از تعقیب کنجکاوانه سیر داستان‌ها، با این مفاهیم و کنش‌های قهرمانان آن با چنین طبایعی هم آشنا می‌شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در شاهنامه فردوسی، به جز زال، پدر رستم، و کیخسرو، پادشاهی که در اوج قدرت و شکوه قدرت را کنار نهاد و ناپدید شد، که فردوسی از مرگ آن‌ها سخنی به میان نمی‌آورد و هر دو گویی چهره‌هایی ورای انسان‌اند و به تعبیر فردوسی زندگی‌ جاودانه دارند، بقیه قهرمانان با این طبایع انسانی دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

در میان تمامی شاهان،‌ کیخسرو تنها پادشاهی بود که از سر تحقیر و خوار داشتن به قدرت می‌‌‌نگریست و به همین دلیل است که هنگامی که او با پهلوانان و مردمانش از سروشی سخن گفت که او را خواست و او می‌بایست تخت پادشاهی را وابنهد و برود، دلاوران و گردان سپاه با او چنین گفتند:

گر از لشکر آزار داری همی/ مرین تاج را خوار داری همی

بگوی و تو از گاه ایران مرو/ جهانِ کهن را مکن شاهِ نو

اما کیخسرو در کمال سلامت تن و روان و در اوج قدرت و در حالی که تمامی دشمنان را سرکوب کرده، انتقام پدرش سیاوش را از افراسیاب گرفته و وحدت و همدلی کم‌نظیری در ساختار قدرت به وجود آورده است، قدرت را وامی‌نهاد و با همه وداع می‌گوید و در برف ناپدید شود.

چنین گفت با نامور بخردان/ که باشید پدرود تا جاودان

کنون چون برآرد سنان آفتاب/ مبینید دیگر مرا جز به خواب

چو از کوه خورشید سر برکشید/ ز چشم مهان شاه شد ناپدید

در برابر کیخسرو و زال که هر دو نمادی از حکمت و خرد خسروانی‌اند، بقیه قهرمانان شاهنامه با همان سردی و گرمی‌های طبع انسانی می‌جوشند و زندگی می‌کنند؛ حتی رستم که مهم‌ترین شخصیت شاهنامه و قهرمان اصلی فردوسی است، در برابر سهراب، فرزندش، به فریب دست می‌یازد تا بر او غلبه یابد.

داستان حسادت و حرص

در میان تمامی طبایع انسانی که فردوسی از آن سخن می‌گوید، حسادت و حرص جایگاهی ویژه دارند و برخی از مهم‌ترین داستان‌های شاهنامه در عمل تفسیری از حسادت فردی به فردی دیگرند که نتیجه آن هم بسیار زیان‌زا است. نمونه آن حسادت شغاد، برادر رستم، به او است که در نهایت به مرگ رستم و البته خودش منجر می‌شود؛ یا حسادت گشتاسب به رستم و زال از یک سو و حرص قدرت پرستی‌اش در دیگر سو که سبب می‌شود فرزندش اسفندیار را به جنگ رستم بفرستد و مرگ او را سبب شود؛ یا حسادت رودابه، زن کیکاووس، به سیاوش که دربه‌دری، ترک پایتخت و در نهایت مرگ سیاوش را به دنبال دارد و نیز حسادت گرگین به بیژن و فرستادنش به سمت دختر افراسیاب که به زندانی شدن او در چاه می‌انجامد و البته برخی دیگر از داستان‌های شاهنامه که نقش این طبع و خوی نکوهیده انسانی را در آن‌ها می‌توان دید.

اما مهم‌ترین داستان شاهنامه که حسادت و حرص در آن نقشی محوری ایفا می‌کنند، داستان ایرج و سلم و تور است؛ حکایت پسران فریدون که از زاویه‌ای، یکی از اندوهبارترین داستان‌های شاهنامه به شمار می‌رود؛ روایتی که فردوسی آن را به زیباترین وجه  روایت و تفسیر می‌کند.

در این داستان، هم حسادت به برادر کهتر و اخلاق نیکوی او و سرزمینی که پدر به او بخشید از یک سو و حرص به دست آوردن آن سرزمین و قانع نبودن به سهم خود، ماجرایی تراژدیک را رقم می‌زند.

داستان از آنجا آغاز می‌شود که فریدون پس از فتوحات فراوان و گسترش امپراتوری خود و رسیدن به مرز بازنشستگی، می‌خواهد سرزمین‌های به دست آمده را بین سه فرزند خود تقسیم ‌کند و مسئولیت اداره بخش‌های بزرگی از امپراتوری خود را به آن‌ها واگذارد؛ ایران برای ایرج، فرزند کهتر، توران برای تور، فرزند میانی و روم برای سلم، فرزند ارشد؛ اما این تقسیم‌بندی بر دو فرزند دیگر گران می‌آید و در حالی که آن‌ها هم سرزمین‌های پهناوری دارند، در اعتراض به این تقسیم‌بندی به پدر نامه‌ای می‌نویسند که با واکنش فریدون روبه‌رو می‌شوند که به آن‌ها هشدار می‌دهد از حرص و طمع و آز و حسادت به برادر خود دست بردارند:

به تختِ خرد برنشست آزتان/ چرا شد چنین دیو انبازتان

بترسم که در چنگ این اژدها/ روان یابد از کالبدتان رها

اما برادران توصیه پدر را تمکین نمی‌کنند و می‌خواهند با ترفندی ایرج را به کشور خود بکشانند اما فریدون که سردوگرم روزگار چشیده است و می‌داند حرص و حسادت چه بر سر آدمی می‌آورد، به ایرج توصیه می‌کند هنگام رفتن پیش‌بینی‌های لازم را به عمل آورد و احتیاط پیشه کند؛ اما ایرج در پاسخ پدر می‌گوید که من با مهرم آتش کینه آن‌ها را فرومی‌نشانم؛ لذا بی سپاه به سراغ برادران می‌رود اما پیش‌بینی‌ او درست از کار درنمی‌آید. او به آن‌ها پیشنهاد می‌دهد که ایران را هم متعلق به خودتان بدانید که مرا گوشه‌ای و خانه امنی کافی است؛ اما همین نرم‌خویی حسادت و خوی عنادخیز آن‌ها را بیشتر تحریک می‌کند و چنان می‌شود که ابتدا صندوق زر بر سرش می‌زنند و سپس با خنجر کارش را یکسره و چادر شاهی را به خون آغشته می‌کنند.

ادامه داستان، صبوری فریدون و تقاضای او از خداوند برای گرفتن انتقام خون پسر مظلومش است:

نهاده سر ایرج اندر کنار/ سر خویشتن کرد زی کردگار

همی گفت که‌ ای داور دادگر/ بدین بی‌گنه کشته اندر نگر

به خنجر سرش کَنده در پیش من/ تنش خورده شیران آن انجمن

دل هر دو بیداد از آن‌سان بسوز/ که هرگز نبینند جز تیره‌روز

سپس به فرزندان نامه‌ای می‌فرستد و می‌نویسد:

درختی که از کینِ ایرج بِرُسْت/ به خون برگ و بارش بخواهیم شُست

دختر ایرج با یکی از سرداران ازدواج می‌کند و پسری منوچهر نام از او متولد می‌شود که در دامن نیای خود، فریدون، پرورش می‌یابد به گُرد و پهلوان تبدیل می‌شود. او با گِرد آوردن پهلوانانی چون سام و زال و… سپاهی عظیم فراهم می‌آورد و به جنگ سلم و تور می‌رود و ابتدا تور و سپس سلم را شکست می‌دهد، سر هر دو را از بدن جدا می‌کند و برای فریدون می‌فرستد.

و آنجا است که فریدون پیش خدای خود سر می‌ساید و می‌گوید:

پس آنگه سوی آسمان کرد روی/ که ای دادگر داور راستگوی

تو گفتی که من دادگر داورم/ به سختی، ستمدیده را یاورم

همم داد دادی و هم داوری/ همم تاج دادی، هم انگشتری

تصویرسازی پایان این داستان بسی اندوهبار است دارد؛ فریدون از قدرت کناره می‌گیرد و سر سه پسر را پیش خود می‌نهد:

کرانه گزید از بر تاج و گاه/ نهاده برِ خود سرِ هر سه شاه

پر از خون دل و پر ز گریه دو روی/ چنین تا زمانه سرآمد بروی

نتیجه‌گیری فردوسی از این داستان حکمت‌آموز نیز خواندنی است و از تامل و اندیشه حکیم توس در کاروبار این جهان خبر می‌دهد که مرد خردمند که همانا خود فردوسی است، از چنین رخدادهایی شاد و خرسند نیست:

جهانا سراسر فسوسی و باد/ به تو نیست مرد خردمند شاد

یکایک همی پروری‌شان به ناز/ چه کوتاه عمر و چه عمر دراز

چو مر داده را بازخواهی ستَد/ چه غم گر بود خاک آن گر بُسَد

اگر شهریاری و گر زیردست/ چو از تو جهان آن نفس را گسست

همه درد و خوشی تو شد چو آب/ به جاوید ماندن دلت را متاب

خُنُک آن کزو نیکویی یادگار/ بماند، اگر بنده، گر شهریار

بیشتر از فرهنگ و هنر