نقدی بر سریال «سرگذشت ندیمه»

سریال سرگذشت ندیمه برای تاباندن نوری هرچند ملایم بر قهرمان خود آماده نیست

SOPHIE GIRAUD/HULU

هفته گذشته، وقتی جون (با بازی الیزابت ماس) فرماندار وینسلوی مخوف را تا حد مرگ زد، سریال «سرگذشت ندیمه» (بر اساس رمانی به قلم نویسنده مشهور کانادایی، مارگارت ات‌وود) قدم به عرصه آثار مبتذل گذاشت. اما امیدواری از بالا گرفتن سطح تنش، زمانی که قسمت یکی مانده به آخر این فصل تبدیل به ملودرامی آهسته شد، متأسفانه به باد رفت. چُرت بعد از توفان.

این داستان، روایت دو روح رنج‌دیده است. در گیلیاد، النور لارنس (با بازی جولی درتزن) که مدت‌هاست با معضلات ناشناخته عاطفی دست به‌گریبان است، به همه چیز پایان می‌دهد. جون، به حکم الهی باید در تمام رخدادهای گیلیاد دخیل باشد، و همین مقدمات مرگش را فراهم می‌کند. 

اول از همه، پس از آن که خانم لارنس پریشان‌احوال از نقشه‌اش برای خارج کردن ۵۲ کودک از گیلیاد می‌گوید، به‌شدت او را سرزنش می‌کند. دوم و جدی‌تر از همه، پس از آنکه جون متوجه می‌شود که این دوست و گاه همدست او در پی مصرف بی‌رویه مواد مخدر با مرگ دست به‌گریبان است، خودش را کنار می‌کشد.

«سرگذشت ندیمه»، با پا پس کشیدن جون تلخ می‌شود. آیا این یک نوع بخشش است؟ انتقام است؟ کرختی ناشی از هیچ‌انگاری است؟ متأسفانه این سریال برای تاباندن نوری هر چند ملایم بر قهرمان خود، آماده نیست. اشک‌هایی که او در مراسم خاکسپاری می‌ریزد، این پیام را تقویت می‌کند که جون، خوی انسانی دارد و احتمالا عمل خود را به عنوان کمک به رهایی النور توجیه می‌کند. اما شانه خالی کردن از بار مسئولیت، کمرنگ است.

در شمال این سرزمین، کانادا، فِرد ( با بازی جوزف فینز) و سرنا واترفورد ( با بازی ایوان استراهاوسکی) مجازات بی‌رحمانه‌ای را برای رفتار بی‌شرمانه‌ای که با جون و دیگر ندیمه‌ها داشته‌اند، متحمل می‌شوند. آنها برای گناهانی که مرتکب شده‌اند، درمکانی که شبیه یک «اسپا»ی لوکس با دکور و نورپردازی مدرن است، نگه داشته می‌شوند. سرنا که از قرار بیش از اندازه شیطان بوده است، اجازه دارد زمانی را تنها با نوزاد «دختر» خود، نیکول، که حاصل تجاوز فِرِد به جون است (و سرنا نیز شاهد آن بوده است) سپری کند.

مشخص نیست آیا باید برای واترفوردها که در قصر آرام پنج ستاره خود زندانی شده‌اند دلسوزی کنیم یا نه. ولی واضح است که  باید با فرماندار لارنس (با بازی بردلی وایت فورد) احساس همدردی کنیم. او، خواسته پروردگار را انجام می‌دهد تا بدگمانی‌ها را در رابطه با مرگ وینسلو (تئوری‌اش این است که او نیز مانند فرد ربوده شده است) از خانواده خود بزداید.

او مشکلاتی فراتر از خودکشی همسرش دارد. محافظه‌کاران گیلیاد می‌خواهند مرزها را ببندند. هرچند، بدیهی است که ما به عنوان تماشاگر، به سختی می‌توانیم خودمان را در جایگاه شهروندان کشوری ببینیم که حاکمیت عوام‌فریبش می‌خواهد درها را به دنیای خارج ببندد. ولی بیایید این‌طور تصور کنیم! قبول؟ نتیجه این می‌شود، جون و گروهش باید سریع اقدام کنند و بچه‌ها را به کانادا کوچ دهند، وگرنه همان‌جا ماندگار خواهند شد.

اینکه موفق می‌شوند یا خیر، در قسمت آخر این فصل که هفته آینده پخش خواهد شد، فاش می‌شود. «سرگذشت ندیمه» در گذشته نیز برای قسمت‌های پایانی فصل، گرفتاری‌هایی داشته است. گاهی برای تخلیه روانی می‌بینیم چیزی جز مشتی باروت نمناک دردست نداریم. پس از قرار گرفتن در وضعیت غم‌انگیز قسمت ۱۲، تنها راه به‌طور قطع صعود است.  

این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

https://www.independent.co.uk

© The Independent

بیشتر از فیلم