چه می شد اگر نیک کلگ در سال ۲۰۱۰ در عوض پیوستن به حزب محافظه کار، با حزب کارگر تشکیل ائتلاف می داد؟

مقالات بلند ایندیپندنت

همان طور که به مرحله دیگری در تاریخ کشورمان نزدیک می­شویم، وقتی انتخاب­های که تعداد اندکی از افراد انجام داده­اند اهمیت می­یابد، - جان رنتول - یکی از بزرگترین لحظات محوری سیاسی معاصر را به تصویر می­کشد.

  امیلی تورنبری، دومین نخست­وزیر زن کشور، در جهان دیگری طرح خود برای اروپای سبز اجتماعی را که انگلستان در بطن آن قرار دارد، اعلام کرده است. تورنبری که هنوز هم پس از پیروزی در انتخابات عمومی 2018 مقابل محافظه­کاران سرافکنده و شکاک به اروپای مایکل گوو، از ماه­عسل با عموم مردم لذت می­برد. او به منظور تغییر نتایج همه پرسی اتحادیه اروپا با شخصیت عمده سیاسی در داخل و خارج از پارلمان دیدار و گفتگو کرده است.

   تورنبری در گردهمایی «جنبش تغییر»، گروهی که توسط دیوید میلبند، نخست­وزیر سابق ایجاد شده بود و اینک بزرگترین گروه فشار جناح چپ حزب محسوب می­شود، سخنرانی می­کرد، گفت: «آخرین برنامه آنها برگزاری رفراندوم دوم است. آنها آن را «رأی مردم» می­نامند. اما ما رأی مردم را داشتیم. مردم به ماندن رأی دادند.»

  چگونه به اینجا رسیدیم؟ اجازه دهید توجه شما را به لحظه مهمی در تاریخ انگلستان جلب کنم: می 2010، زمانی که نیک کلگ و لیبرال دموکرات­ها با انتخاب بزرگی مواجه شدند. آیا آنها باید خود را با محافظه­کاران شریک می­کردند یا با حزب کارگر؟ سریعاً فرض بر این شد که همکاری با اعضای حزب محافظه­کار انتخاب واضحی است و در حال حاضر کم و بیش فراموش شده است که گزینه دیگری نیز وحود داشت. کار بسیار دشواری بود، اما اگر لیبرال دموکرات­ها با حزب کارگر کنار می­آمدند، در پارلمان اکثریت با ضدمحافظه­کار بود. ائتلاف کارگر- لیبرال دموکرات کاملاً امکان­پذیر بود اگر کلگ می­خواست بر روی آن کار کند.

  پس چه اتفاقی می­افتاد اگر کلگ سیاست اقتصادی را که او و وینس کابل طی مبازرات انتخاباتی از آن حمایت می­کردند، که به طرح دقیق کاهش کسری بودجه حزب کارگر در مقایسه با طرح محافظه­کاران نزدیک­تر بود، ادامه می­داد؟ چه اتفاقی می­افتاد اگر گوردون براون بلافاصله متوجه می­شد که او مانعی برای زد و بند است و موافقت می­کرد که برود، و نیز چه اتفاقی می­افتاد اگر دیوید میلبند فرصت خود را تصاحب می­کرد تا اعلام کند که به دنبال رهبری است؟

 اندرو آدونیس، وزیر راه و ارتباطات، در مجلس اعیان، زمانی که براون  پس از انتخابات در خیابان 10 داونینگ باقی مانده بود، مشاوره می­داد، به شدت احساس کرد که باید زد و بندی میان حزب کارگر و لیبرال دموکرات روی دهد. او کتابی با عنوان پنج روز در ماه مه، درباره مذاکرات نوشت که در آن سه نفر را به خاطر اشتباهات­شان سرزنش کرد: کلگ را برای دیدار با اعضای حزب محافظه­کار، براون برای اینکه زمان زیادی طول کشید که او متوجه شد که باید برود، و میلبند – و بسیاری دیگر از اعضای حزب کارگر- را برای عدم برخورداری از «اراده معطوف به قدرت».

 آدونیس نوشت: «اگرچه جبر گرایی حزب کارگر کمک کرد تا اعضای حزب محافظه­کار قدرت را به دست بگیرند، تعیین­کننده اصلی غریزه نیگ کلگ برای رفتن به سوی جناح راست به جای جناح چپ بود.» پس، چه اتفاقی می­افتاد اگر آن غریزه به سمت دیگری می­رفت؟

 آدونیس تا به امروز تأکید کرده است – و من نیز با او هم­رأی هستم- که بسیاری از افراد حزب کارگر به دنبال نتیجه انتخابات بودند و نتیجه گرفتند که «تعداد لازم در آنجا نبود.» اما 258 کرسی حزب کارگر به اضافه 57 کرسی لیبرال دموکرات و سه عضو پارلمان حزب خواهرخوانده کارگر در ایرلند شمالی، SDLP، که 318 کرسی در مقابل 315 کرسی حزب محافظه­کار و ترکیب DUP بود. علاوه بر این، 12 عضو دیگر نیز در آن پارلمان وجود داشت که همگی آنها معمولاً به حزب کارگر رأی می­دادند. ناسیونالیست­های اسکاتلندی و ولزی (به ترتیب شش و سه نماینده) و حزب سبز (کارولین لوکاس) به شدت مخالف حزب محافظه­کار بودند، در حالی که نمایندگان پارلمان ایرلند شمالی، نائومی لانگ (حزب اتحاد) و سیلویا هرمون (اتحادیه مستقل) بیشتر بی­طرف بودند اما هم­چنین به حزب کارگر گرایش داشتند.  

  آدونیس نوشت: «گوردون بلافاصله صبح جمعه از رهبری حزب کارگر استعفا داد و اعلام کرد که قصد دارد غیر از مذاکره درباره پیدایش دولت کارگر- لیبرال هیچ نقشی در آن نداشته باشد و شابد این امر ائتلاف لیبرال دموکرات­ها با اعضای حزب محافظه­کار را دشوار کرده باشد».

 آن روزها را با انتشار آخرین جلد خاطرات آلستر کمبل به یاد آورده­ام، که از سال 2007 تا 2010 زمان خود را با مشاوره نیمه­وقت برای گوردن براون پوشش می­داد. کمبل نیز همانند آدونیس می­خواست حزب کارگر در دولت باقی بماند. او تعریف می­کند که چگونه براون تصمیم گرفت، دوشنبه بعد از انتخابات اعلام کند که اگر حزب کارگر و لیبرال دموکرات­ها بتوانند در مورد زد و بند توافق کنند می­تواند تا پاییز کناره­گیری نماید. در واقع، او نشان می­دهد که براون درباره اعلام پیش از موعد جدایی خود در یکی از بحث­های تلویزیونی رهبران در طی مبارزات انتخابی فکر کرده بود، اما برخلاف آن تصمیم گرفت.

   کمپبل هم­چنین می گوید که در روز یکشنبه پس از انتخابات، دیوید میلبند متنی را برای او فرستاد که [در آن] می­گفت: «وی باور نمی­کرد که دومین عضو پارلمان انتخاب­نشده امکان­پذیر باشد.» براون نسبت به اتهاماتی مبنی بر بدست آوردن قدرت از تونی بلر بدون اجرای یک انتخابات عمومی، حساس بود و میلبند فکر می­کرد که این جریان ظاهراً غیر دموکراتیک به نظر می رسد به خصوص اگر  این اتفاق دوباره و به محض پایان یافتن یک انتخابات روی دهد.

 آدونیس و کمبل موضع قوی­تری نسبت به قانون اساسی انگلستان داشتند. هر کسی می­تواند نخست­وزیر شود اگر آنها بتوانند بر اکثریت مجلس عوام فرمان برانند و هیچ تردیدی وجود نداشت که اگر لیبرال دموکرات­ها راه دیگری را در پیش گرفته بودند، کسی که رهبر حزب کارگر بود می­توانست دولت را تشکیل بدهد.

   متأسفانه، از نظر حزب کارگر، کلگ قبل از انتخابات با بیان اینکه که او در ابتدا با حزبی مذاکره خواهد نمود که بیشترین کرسی­ها را به دست آورد، کار را دشوارتر نمود. پیش از این چنین کاری سابقه نداشت و آدونیس آن را به منزله سند بیشتری برای تعصب طرفداری کلگ از حزب محافظه­کار می­داند.

  همان طور که مشخص شد، به نظر می­رسید که ائتلاف با محافظه­کاران آسان است و اکثریت بیشتری نسبت به بقیه احزاب داشت- اگرچه آن زمان به منزله تناسب ایدئولوژیکی نادرستی در نظر گرفته می­شد و بسیاری از مردم انتظار داشتند به زودی فرو بپاشد. از سوی دیگر، حزب کارگر و لیبرال دموکرات در سیاست­های بیشتری توافق داشتند  و بسیاری از لیبرال دموکرات­ها ترجیح می­دادند با حزب کارگر همکاری کنند.

  پس، به ما اجازه دهید بازی تاریخی دیگری را انجام دهیم. ادعای من این است که چنین لحظاتی نشان می­دهند که افراد اهمیت دارند. اگر کلگ انتخاب دیگری کرده بود، اینک در کشور متفاوتی زندگی می­کردیم: کمی بهتر با خدمات عمومی بهتر و احتمالاً هنوز هم [عضو] اتحادیه اروپا بودیم.

  اجازه دهید تصور کنیم که براون اعلام کرده است که به محض انتخاب جانشین از مقام رهبری حزب کارگر و نخست­وزیری استعفا می­دهد و همراه با کلگ به عنوان معاون نخست­وزیر تشکیل دولت می­دهد.

  در باغ شماره 10، روزنامه­نگاران شگفت­زده می­شوند که چگونه براون و کلگ موفق ظاهر می­شوند، در مورد هزینه­های همدیگر شوخی می­کنند، و رفراندوم را بر اساس نظام انتخاباتی اعلام می­کنند. چهار حزب لیبرال دموکرات به کابینه پیوستند و مشکل مربوط به چهار وزیر که باید راه را برای آنها هموار کنند، پیش­بینی شده است.

 در چند روز آینده توافق­نامه ائتلاف تنظیم شده است  که شامل قانون پارلمانی کوتاه­مدت است که پارلمان های چهارساله را توصیه می­کند و 2014 به عنوان تاریخ انتخابات بعدی مشخص می­شود. (تغییر آخرین لحظه جورج اسبرن به پارلمان­های پنج ساله اتفاق نمی­افتد.)

  براون و کلگ حتی تفاهم ­نامه­های همکاری با DUP ، SNP، و پلید کیمرو را امضا کردند و قول دادند خدمات عمومی بیشتری به ایرلند شمالی، اسکاتلند و ولز بفرستند و رأی به سخنرانی ملکه برنامه ائتلاف را مشخص می­کند که با اکثریت مطلوب 28 برگزار شد.

   وقتی مشخص شد که ائتلاف فوراً فرو نخواهد پاشید، دیوید کامرون از رهبری حزب محافظه­کار استعفا داد و دو حزب اصلی رهبری انتخابات تابستان را به گونه برابر به ست گرفتند. کامرون جایگزین لیام فاکس شد که به [قول] حزب محافظه­کار برای رفراندوم عضویت در اتحادیه اروپا پایبند ماند و پس از مدتی دولت محافظه­کار درباره شرایط مذاکره کرد.

  دیوید میلبند، وزیر امور خارجه، در رقابت حزب کارگر کمی به برادر خود، وزیر انرژی، ضربه وارد کرد و در سپتامبر به عنوان نخست ­وزیر برگزیده شد و با انتخاب اد بالز به عنوان معاون اول همه را متعجب کرد. اد میلبند وزیر امور خارجه شد و در زمینه موافقت­نامه­های مربوط به تغییرات اقلیمی مسئولیت خاصی را بر عهده گرفت.  

  در سال 2011 رفراندوم درباره سیستم رأی­گیری جایگزین، به طرز محسوسی نادیده گرفته شد. نخست­وزیر میلبند برای شکست در حمایت از تغییر به اندازه کافی سرزنش شد. با این حال، کلگ به خاطر جایگزین کردن مجلس اعیان با اتاق دومی که سنا نامیده می­شد، برنده جایزه دلداری شد و توسط نمایندگی متناسب انتخاب شد. (پاورقی برای حماقت­های سیستم انتخاباتی: اعضایی که برای دوره 12 ساله از طریق سیستم فهرست باز حوزه­های انتخاباتی پارلمان اروپا انتخاب شدند، در انتخابات 2014 شروع به زمان­بندی کردند.)

   دیوید میلبند تلاش کرد تا با عموم مردم ارتباط برقرار کند- او در بازی­های المپیک 2012 حضور داشت- اما به عنوان یک عامل هوشمند و موثر مشهور شد. برای مثال، با توافق درباره اینکه دولت اسکاتلند بتواند رفراندوم استقلال­طلبی را در سال 2013 برگزار کند، بر آلکس سالموند پیشی گرفت، که با 40-60 «نه» برنده شد.

   در کل، ائتلاف لیبرال- کارگر به نحو شگفت­انگیزی به خوبی با هم کنار آمدند، و کلگ، که رفتار نادرستی با براون داشت، کار با میلبند- را که تنها دو سال از او بزرگتر بود- بسیار راحت یافت.

   زمانی لحظه بد اتفاق افتاد که لیبرال دموکرات­ها و SNP متحد شدند تا تحقیق جامع مستقل عمومی درباره نقش انگلیس در شکنجه انجام دهند، که میلبند آن را به منزله حمله شخصی به خود در نظر گرفت. اما بیشتر لیبرال دموکرات­های پارلمان تلاش کردند تا خود را از حزب کارگر متمایز سازند. کلگ برای آزادی­های مدنی، هزینه زندگی، تغییرات اقلیمی، و جنگ صلیبی علیه «سرمایه­داری لاشخورصفت» تلاش کرد. تا اینکه او از میلبند، که از نظر او بسیاری از این جناح چپی­ها  به نحو شگفت­انگیزی تظاهر به محبوبیت می­کردند، شکست خورد و دولت کارگر بیشتر اعتبار خود را از آن چیزی کسب کرد که مدعی بود برنامه اصلاحات «رادیکال» است.

  با این حال، اعضای حزب کارگر درباره «ریاضت اقتصادی» معترض بودند و بالس را مجبور کردند تا اصرار داشته باشد که سیاست او توسعه­طلبانه بود و بر خطوط تقسیم میان آن و سیاست «تکه­پاره و سوزاننده» که به سایه­اش، مایکل گوو، اختصاص داشت، تأکید ورزد. و خصومت فزاینده­ای در میان بیشتر رأی­دهندگان به عضویت انگلستان در اتحادیه اروپا وجود داشت و جنبش آزادی­خواهانه مردم متضمن آن بود. میلبند توسط مطبوعات شکاک به اروپا برای شکست در کسب نارضایتی عمومی به خاطر جاه­طلبی­های اتحادیه اروپا متهم شد.

 در این میان، بسیاری از اعضای حزب محافظه­کار لیام فاکس را به خاطر لحن ضعیف و نامعقول کمپین او برای شرایط بهتر عضویت در اتحادیه اروپا موردانتقاد قرار دادند و هم­چنین متهم شد که در کل می­خواست انگلستان مخفیانه اتحادیه اروپا را ترک کند. بسیاری احساس کردند که کمپین اعتدال­گراتری برای رفراندوم اتحادیه اروپا موثرتر است.

  مسأله رهبری حزب محافظه­کار زمانی اوج گرفت که بوریس جانسون پس از یک دوره شهردار لندن استعفا کرد و دوباره از طریق انتخابات نوامبر 2012 وارد مجلس اعیان در کربی شد و این جای خالی زمانی ایجاد شد که لوئیس منش به نیویورک رفت.

  وقتی فاکس پس از رسوایی باورنکردنی سال آتی استعفا داد، جانسون به راحتی آندرا لیدسام ناشناخته را شکست داد تا رهبر اپوزیسیون شود. پس از هزینه­های واقعی رکودی که پس از سال­ها سقوط کرد، و حزب کارگر که 17 سال قدرت را در دست داشت، میلبند تلاش کرد تا دولت خود را با هشیاری آغاز کند اما چرخش کاملاً متقاعدکننده­ای به سوی چپ نبود. اما برنامه محافظه­کارانه اجتماعی جانسون به علاوه شکاکیت نسبت به اروپا محبوب­تر شد، چرا که او قول داد مخارج بهداشت، آموزش و پرورش و سیاست را افزایش دهد، و گفت که ملی­سازی­های میلبند را تغییر نخواهد داد.

  و بنابراین به طور ناگهانی جانسون در انتخابات کلی 2014 با اکثریت اندکی قدرت را در دست گرفت- به نظر می­رسید که گویی صبح بعد از رأی گیری همه چیز را از دست داده است- و وعده برگزاری رفراندوم برای عضویت در اتحادیه اروپا را داد. پس از این انتخابات در ماه ژوئن انتخابات پارلمان اروپا برگزار شد که در آن محافظه­کاران هیأت مدیریه را در دست گرفتند. یوکیپ (حزب استقلال پادشاهی متحد) تمام کرسی­های خود را از دست داد و به خود لطمه زد.

  جانسون طرح ثبت­نام از مهاجران را برای بقیه اتحادیه اروپا مطرح کرد و درباره نشانه­های اصلاحات شرایط برای عضویت انگلستان در بروکسل مذاکره کرد، و در نهایت در 23 ژوئن 2016 رفراندوم را برگزار نمود. نخست­وزیر جانسون رهبری کمپین را در دست گرفت – کمیته انتخاباتی طرح نامأنوس را برای استفاده از کلماتی چون «ترک کردن» و «باقی ماندن» به منزله گزینه­های موجود در برگه رأی­گیری رد کرد. ترزا می، که پس از انتخابات به نحو شگفت­انگیزی به وزارت کشور راه یافته بود، با مشارکت مایکل گوو، معاون اول، کمپین بیرونی را رهبری کرد.

کمپین درونی با 52 درصد نسبت به 48 درصد برنده رفراندوم شد و می بلافاصله کمپینی را برای «رأی دیگر» مردم به راه انداخت و مدعی شد که کمپین درونی دروغ گفته است و با نسبت دو به یک از کمپین بیرونی خارج شد.

  جانسون نتوانست تقسیم­بندی­های حزب محافظه­کار را محدود نگه دارد و اندکی پس از انتخابات 2018 توسط گوو، که به راحتی توسط حزب کارگر با رهبری امیلی ترنبری پیروز شد، به زانو درآمد  که ما را به زمان حال سوق می­دهد: نخست وزیر ترنبری تنها گردهم­آیی جناح چپ را مورد خطاب قرار داده است، که بسیاری از آنها، متأسفم که بگویم، او را هو کردند. آنها حاضر نشدن او را به خاطر حمایت از چرخش بزرگ میلبند ببخشند، که آنها آن را به منزله «زدن رژ بر روی خوک سرمایه­داری» استهزا کردند.

  نکته جدی در این گمانه­زنی­ها وجود دارد. زیرا ترنبری در حالت جنگ­طلبانه به دشمنانش گفت: «تصور کنید اگر به جای چهار سال گذشته، هشت سال گذشته دولت محافظه­کار داشتیم. تصور کنید که رکود اقتصادی به خاطر شکاف­های کامرون وخیم­تر شده است و آزبورن برای هشت سال بعد برنامه­ریزی کرده است. تصور کنید مردم با رأی دادن به ترک اتحادیه اروپا به ریاضت اقتصادی عمیق­تر و طولانی­تر واکنش نشان می­دادند. در این صورت به نظر می­رسید کشور بسیار متفاوت بود.»

  سیاستمداران اغلب اینگونه سخنرانی نمی­کنند، زیرا چیزی که از دست رفته، از دست رفته است. اما اگر نیک کلگ در سال 2010 تصمیم دیگری گرفته بود، امروزه کشور می­توانست متفاوت به نظر برسد. شاید در مواردی بهتر بود، اگرچه قطعاً اشتباهات دیگری روی می­داد. حتی ممکن بود که او به جای اینکه عامل تبلیغات فیس­بوک شود، عضو پارلمان شفیلد هالام باشد.

 آدونیس برحق است که افراد به تاریخ شکل می­دهند. شاید کلگ تنها نبود؛ شاید لازم بود که گوردن براون، دیوید میلبند یا آلن جانسون نیز انتخاب­های متفاوتی انجام می­دادند. اما اگر کلگ به تنهایی به نحو متفاوتی واکنش نشان می­داد، شاید می­توانست بر آنها تأثیر بگذارد.

  بحث­برانگیزتر اینکه، تمایل دارم به واکنش خشمگینانه حامیان جرمی کربین دامن بزنم، وقتی اشاره می­کنم که اگر حزب کارگر و حزب اتحادیه دموکرات پس از انتخابات 2017 زد و بند کرده بودند، اینک دولت کارگر را داشتیم. بیش از هر چیزی، حزب کارگر در سال 1977 با متحدان آلستر زد و بند کرد، که جیمز کالاگان را دو سال در قدرت نگه داشت. براون قبل و بعد از انتخابات 2010 با DUP صحبت کرد و اد میلبند پیش از انتخابات 2015 با آنها مذاکراتی داشت. طرفداران حزب کارگر تمایل داشتند به سیاست­های DUP، به ویژه حقوق هم­جنس­گرایان، با وجود شنیع بودن آن، توجه داشته باشند، اما آیا دولت کارگر در مقایسه با دولت محافظه­کار جایزه بزرگتری محسوب نمی­شود؟

  ما به نقطه دیگری در تاریخ کشور نزدیک می­شویم، زمانی که انتخاب­هایی که توسط چند نفر انجام می­شود اهمیت می­یابد. هیچ کس نمی­داند چگونه بریگزیت قصد دارد به پایان برسد، و شاید ممکن است کسانی که دارای روشن ترین دیدگاه و بزرگترین عزت­نفس هستند، تاریخ را بسازند. آینده ملت حتی می­توانست توسط رأی یک نماینده مجلس تعیین شود، اگر آراء مشترکاتی داشتند.

  اگر یک درس در تاریخ وجود داشته باشد، این است که کسانی که خود را در موقعیتی قرار می­دهند که تصمیمات دوگانه بزرگی بگیرند، نباید به خودشان اجازه دهند که در دام این تفکر بیافتند که انتخاب ناواضح بسیار دشوار است. اگر ممکن باشد، احتمالا ارزش تلاش را دارد.

 

اندیپندینت

تاریخ نشر: چهارشنبه، 14 نوامبر 2018

برگردان متن انگلیسی به فارسی: شفیق انصاری