همان طور که به مرحله دیگری در تاریخ کشورمان نزدیک میشویم، وقتی انتخابهای که تعداد اندکی از افراد انجام دادهاند اهمیت مییابد، - جان رنتول - یکی از بزرگترین لحظات محوری سیاسی معاصر را به تصویر میکشد.
امیلی تورنبری، دومین نخستوزیر زن کشور، در جهان دیگری طرح خود برای اروپای سبز اجتماعی را که انگلستان در بطن آن قرار دارد، اعلام کرده است. تورنبری که هنوز هم پس از پیروزی در انتخابات عمومی 2018 مقابل محافظهکاران سرافکنده و شکاک به اروپای مایکل گوو، از ماهعسل با عموم مردم لذت میبرد. او به منظور تغییر نتایج همه پرسی اتحادیه اروپا با شخصیت عمده سیاسی در داخل و خارج از پارلمان دیدار و گفتگو کرده است.
تورنبری در گردهمایی «جنبش تغییر»، گروهی که توسط دیوید میلبند، نخستوزیر سابق ایجاد شده بود و اینک بزرگترین گروه فشار جناح چپ حزب محسوب میشود، سخنرانی میکرد، گفت: «آخرین برنامه آنها برگزاری رفراندوم دوم است. آنها آن را «رأی مردم» مینامند. اما ما رأی مردم را داشتیم. مردم به ماندن رأی دادند.»
چگونه به اینجا رسیدیم؟ اجازه دهید توجه شما را به لحظه مهمی در تاریخ انگلستان جلب کنم: می 2010، زمانی که نیک کلگ و لیبرال دموکراتها با انتخاب بزرگی مواجه شدند. آیا آنها باید خود را با محافظهکاران شریک میکردند یا با حزب کارگر؟ سریعاً فرض بر این شد که همکاری با اعضای حزب محافظهکار انتخاب واضحی است و در حال حاضر کم و بیش فراموش شده است که گزینه دیگری نیز وحود داشت. کار بسیار دشواری بود، اما اگر لیبرال دموکراتها با حزب کارگر کنار میآمدند، در پارلمان اکثریت با ضدمحافظهکار بود. ائتلاف کارگر- لیبرال دموکرات کاملاً امکانپذیر بود اگر کلگ میخواست بر روی آن کار کند.
پس چه اتفاقی میافتاد اگر کلگ سیاست اقتصادی را که او و وینس کابل طی مبازرات انتخاباتی از آن حمایت میکردند، که به طرح دقیق کاهش کسری بودجه حزب کارگر در مقایسه با طرح محافظهکاران نزدیکتر بود، ادامه میداد؟ چه اتفاقی میافتاد اگر گوردون براون بلافاصله متوجه میشد که او مانعی برای زد و بند است و موافقت میکرد که برود، و نیز چه اتفاقی میافتاد اگر دیوید میلبند فرصت خود را تصاحب میکرد تا اعلام کند که به دنبال رهبری است؟
اندرو آدونیس، وزیر راه و ارتباطات، در مجلس اعیان، زمانی که براون پس از انتخابات در خیابان 10 داونینگ باقی مانده بود، مشاوره میداد، به شدت احساس کرد که باید زد و بندی میان حزب کارگر و لیبرال دموکرات روی دهد. او کتابی با عنوان پنج روز در ماه مه، درباره مذاکرات نوشت که در آن سه نفر را به خاطر اشتباهاتشان سرزنش کرد: کلگ را برای دیدار با اعضای حزب محافظهکار، براون برای اینکه زمان زیادی طول کشید که او متوجه شد که باید برود، و میلبند – و بسیاری دیگر از اعضای حزب کارگر- را برای عدم برخورداری از «اراده معطوف به قدرت».
آدونیس نوشت: «اگرچه جبر گرایی حزب کارگر کمک کرد تا اعضای حزب محافظهکار قدرت را به دست بگیرند، تعیینکننده اصلی غریزه نیگ کلگ برای رفتن به سوی جناح راست به جای جناح چپ بود.» پس، چه اتفاقی میافتاد اگر آن غریزه به سمت دیگری میرفت؟
آدونیس تا به امروز تأکید کرده است – و من نیز با او همرأی هستم- که بسیاری از افراد حزب کارگر به دنبال نتیجه انتخابات بودند و نتیجه گرفتند که «تعداد لازم در آنجا نبود.» اما 258 کرسی حزب کارگر به اضافه 57 کرسی لیبرال دموکرات و سه عضو پارلمان حزب خواهرخوانده کارگر در ایرلند شمالی، SDLP، که 318 کرسی در مقابل 315 کرسی حزب محافظهکار و ترکیب DUP بود. علاوه بر این، 12 عضو دیگر نیز در آن پارلمان وجود داشت که همگی آنها معمولاً به حزب کارگر رأی میدادند. ناسیونالیستهای اسکاتلندی و ولزی (به ترتیب شش و سه نماینده) و حزب سبز (کارولین لوکاس) به شدت مخالف حزب محافظهکار بودند، در حالی که نمایندگان پارلمان ایرلند شمالی، نائومی لانگ (حزب اتحاد) و سیلویا هرمون (اتحادیه مستقل) بیشتر بیطرف بودند اما همچنین به حزب کارگر گرایش داشتند.
آدونیس نوشت: «گوردون بلافاصله صبح جمعه از رهبری حزب کارگر استعفا داد و اعلام کرد که قصد دارد غیر از مذاکره درباره پیدایش دولت کارگر- لیبرال هیچ نقشی در آن نداشته باشد و شابد این امر ائتلاف لیبرال دموکراتها با اعضای حزب محافظهکار را دشوار کرده باشد».
آن روزها را با انتشار آخرین جلد خاطرات آلستر کمبل به یاد آوردهام، که از سال 2007 تا 2010 زمان خود را با مشاوره نیمهوقت برای گوردن براون پوشش میداد. کمبل نیز همانند آدونیس میخواست حزب کارگر در دولت باقی بماند. او تعریف میکند که چگونه براون تصمیم گرفت، دوشنبه بعد از انتخابات اعلام کند که اگر حزب کارگر و لیبرال دموکراتها بتوانند در مورد زد و بند توافق کنند میتواند تا پاییز کنارهگیری نماید. در واقع، او نشان میدهد که براون درباره اعلام پیش از موعد جدایی خود در یکی از بحثهای تلویزیونی رهبران در طی مبارزات انتخابی فکر کرده بود، اما برخلاف آن تصمیم گرفت.
کمپبل همچنین می گوید که در روز یکشنبه پس از انتخابات، دیوید میلبند متنی را برای او فرستاد که [در آن] میگفت: «وی باور نمیکرد که دومین عضو پارلمان انتخابنشده امکانپذیر باشد.» براون نسبت به اتهاماتی مبنی بر بدست آوردن قدرت از تونی بلر بدون اجرای یک انتخابات عمومی، حساس بود و میلبند فکر میکرد که این جریان ظاهراً غیر دموکراتیک به نظر می رسد به خصوص اگر این اتفاق دوباره و به محض پایان یافتن یک انتخابات روی دهد.
آدونیس و کمبل موضع قویتری نسبت به قانون اساسی انگلستان داشتند. هر کسی میتواند نخستوزیر شود اگر آنها بتوانند بر اکثریت مجلس عوام فرمان برانند و هیچ تردیدی وجود نداشت که اگر لیبرال دموکراتها راه دیگری را در پیش گرفته بودند، کسی که رهبر حزب کارگر بود میتوانست دولت را تشکیل بدهد.
متأسفانه، از نظر حزب کارگر، کلگ قبل از انتخابات با بیان اینکه که او در ابتدا با حزبی مذاکره خواهد نمود که بیشترین کرسیها را به دست آورد، کار را دشوارتر نمود. پیش از این چنین کاری سابقه نداشت و آدونیس آن را به منزله سند بیشتری برای تعصب طرفداری کلگ از حزب محافظهکار میداند.
همان طور که مشخص شد، به نظر میرسید که ائتلاف با محافظهکاران آسان است و اکثریت بیشتری نسبت به بقیه احزاب داشت- اگرچه آن زمان به منزله تناسب ایدئولوژیکی نادرستی در نظر گرفته میشد و بسیاری از مردم انتظار داشتند به زودی فرو بپاشد. از سوی دیگر، حزب کارگر و لیبرال دموکرات در سیاستهای بیشتری توافق داشتند و بسیاری از لیبرال دموکراتها ترجیح میدادند با حزب کارگر همکاری کنند.
پس، به ما اجازه دهید بازی تاریخی دیگری را انجام دهیم. ادعای من این است که چنین لحظاتی نشان میدهند که افراد اهمیت دارند. اگر کلگ انتخاب دیگری کرده بود، اینک در کشور متفاوتی زندگی میکردیم: کمی بهتر با خدمات عمومی بهتر و احتمالاً هنوز هم [عضو] اتحادیه اروپا بودیم.
اجازه دهید تصور کنیم که براون اعلام کرده است که به محض انتخاب جانشین از مقام رهبری حزب کارگر و نخستوزیری استعفا میدهد و همراه با کلگ به عنوان معاون نخستوزیر تشکیل دولت میدهد.
در باغ شماره 10، روزنامهنگاران شگفتزده میشوند که چگونه براون و کلگ موفق ظاهر میشوند، در مورد هزینههای همدیگر شوخی میکنند، و رفراندوم را بر اساس نظام انتخاباتی اعلام میکنند. چهار حزب لیبرال دموکرات به کابینه پیوستند و مشکل مربوط به چهار وزیر که باید راه را برای آنها هموار کنند، پیشبینی شده است.
در چند روز آینده توافقنامه ائتلاف تنظیم شده است که شامل قانون پارلمانی کوتاهمدت است که پارلمان های چهارساله را توصیه میکند و 2014 به عنوان تاریخ انتخابات بعدی مشخص میشود. (تغییر آخرین لحظه جورج اسبرن به پارلمانهای پنج ساله اتفاق نمیافتد.)
براون و کلگ حتی تفاهم نامههای همکاری با DUP ، SNP، و پلید کیمرو را امضا کردند و قول دادند خدمات عمومی بیشتری به ایرلند شمالی، اسکاتلند و ولز بفرستند و رأی به سخنرانی ملکه برنامه ائتلاف را مشخص میکند که با اکثریت مطلوب 28 برگزار شد.
وقتی مشخص شد که ائتلاف فوراً فرو نخواهد پاشید، دیوید کامرون از رهبری حزب محافظهکار استعفا داد و دو حزب اصلی رهبری انتخابات تابستان را به گونه برابر به ست گرفتند. کامرون جایگزین لیام فاکس شد که به [قول] حزب محافظهکار برای رفراندوم عضویت در اتحادیه اروپا پایبند ماند و پس از مدتی دولت محافظهکار درباره شرایط مذاکره کرد.
دیوید میلبند، وزیر امور خارجه، در رقابت حزب کارگر کمی به برادر خود، وزیر انرژی، ضربه وارد کرد و در سپتامبر به عنوان نخست وزیر برگزیده شد و با انتخاب اد بالز به عنوان معاون اول همه را متعجب کرد. اد میلبند وزیر امور خارجه شد و در زمینه موافقتنامههای مربوط به تغییرات اقلیمی مسئولیت خاصی را بر عهده گرفت.
در سال 2011 رفراندوم درباره سیستم رأیگیری جایگزین، به طرز محسوسی نادیده گرفته شد. نخستوزیر میلبند برای شکست در حمایت از تغییر به اندازه کافی سرزنش شد. با این حال، کلگ به خاطر جایگزین کردن مجلس اعیان با اتاق دومی که سنا نامیده میشد، برنده جایزه دلداری شد و توسط نمایندگی متناسب انتخاب شد. (پاورقی برای حماقتهای سیستم انتخاباتی: اعضایی که برای دوره 12 ساله از طریق سیستم فهرست باز حوزههای انتخاباتی پارلمان اروپا انتخاب شدند، در انتخابات 2014 شروع به زمانبندی کردند.)
دیوید میلبند تلاش کرد تا با عموم مردم ارتباط برقرار کند- او در بازیهای المپیک 2012 حضور داشت- اما به عنوان یک عامل هوشمند و موثر مشهور شد. برای مثال، با توافق درباره اینکه دولت اسکاتلند بتواند رفراندوم استقلالطلبی را در سال 2013 برگزار کند، بر آلکس سالموند پیشی گرفت، که با 40-60 «نه» برنده شد.
در کل، ائتلاف لیبرال- کارگر به نحو شگفتانگیزی به خوبی با هم کنار آمدند، و کلگ، که رفتار نادرستی با براون داشت، کار با میلبند- را که تنها دو سال از او بزرگتر بود- بسیار راحت یافت.
زمانی لحظه بد اتفاق افتاد که لیبرال دموکراتها و SNP متحد شدند تا تحقیق جامع مستقل عمومی درباره نقش انگلیس در شکنجه انجام دهند، که میلبند آن را به منزله حمله شخصی به خود در نظر گرفت. اما بیشتر لیبرال دموکراتهای پارلمان تلاش کردند تا خود را از حزب کارگر متمایز سازند. کلگ برای آزادیهای مدنی، هزینه زندگی، تغییرات اقلیمی، و جنگ صلیبی علیه «سرمایهداری لاشخورصفت» تلاش کرد. تا اینکه او از میلبند، که از نظر او بسیاری از این جناح چپیها به نحو شگفتانگیزی تظاهر به محبوبیت میکردند، شکست خورد و دولت کارگر بیشتر اعتبار خود را از آن چیزی کسب کرد که مدعی بود برنامه اصلاحات «رادیکال» است.
با این حال، اعضای حزب کارگر درباره «ریاضت اقتصادی» معترض بودند و بالس را مجبور کردند تا اصرار داشته باشد که سیاست او توسعهطلبانه بود و بر خطوط تقسیم میان آن و سیاست «تکهپاره و سوزاننده» که به سایهاش، مایکل گوو، اختصاص داشت، تأکید ورزد. و خصومت فزایندهای در میان بیشتر رأیدهندگان به عضویت انگلستان در اتحادیه اروپا وجود داشت و جنبش آزادیخواهانه مردم متضمن آن بود. میلبند توسط مطبوعات شکاک به اروپا برای شکست در کسب نارضایتی عمومی به خاطر جاهطلبیهای اتحادیه اروپا متهم شد.
در این میان، بسیاری از اعضای حزب محافظهکار لیام فاکس را به خاطر لحن ضعیف و نامعقول کمپین او برای شرایط بهتر عضویت در اتحادیه اروپا موردانتقاد قرار دادند و همچنین متهم شد که در کل میخواست انگلستان مخفیانه اتحادیه اروپا را ترک کند. بسیاری احساس کردند که کمپین اعتدالگراتری برای رفراندوم اتحادیه اروپا موثرتر است.
مسأله رهبری حزب محافظهکار زمانی اوج گرفت که بوریس جانسون پس از یک دوره شهردار لندن استعفا کرد و دوباره از طریق انتخابات نوامبر 2012 وارد مجلس اعیان در کربی شد و این جای خالی زمانی ایجاد شد که لوئیس منش به نیویورک رفت.
وقتی فاکس پس از رسوایی باورنکردنی سال آتی استعفا داد، جانسون به راحتی آندرا لیدسام ناشناخته را شکست داد تا رهبر اپوزیسیون شود. پس از هزینههای واقعی رکودی که پس از سالها سقوط کرد، و حزب کارگر که 17 سال قدرت را در دست داشت، میلبند تلاش کرد تا دولت خود را با هشیاری آغاز کند اما چرخش کاملاً متقاعدکنندهای به سوی چپ نبود. اما برنامه محافظهکارانه اجتماعی جانسون به علاوه شکاکیت نسبت به اروپا محبوبتر شد، چرا که او قول داد مخارج بهداشت، آموزش و پرورش و سیاست را افزایش دهد، و گفت که ملیسازیهای میلبند را تغییر نخواهد داد.
و بنابراین به طور ناگهانی جانسون در انتخابات کلی 2014 با اکثریت اندکی قدرت را در دست گرفت- به نظر میرسید که گویی صبح بعد از رأی گیری همه چیز را از دست داده است- و وعده برگزاری رفراندوم برای عضویت در اتحادیه اروپا را داد. پس از این انتخابات در ماه ژوئن انتخابات پارلمان اروپا برگزار شد که در آن محافظهکاران هیأت مدیریه را در دست گرفتند. یوکیپ (حزب استقلال پادشاهی متحد) تمام کرسیهای خود را از دست داد و به خود لطمه زد.
جانسون طرح ثبتنام از مهاجران را برای بقیه اتحادیه اروپا مطرح کرد و درباره نشانههای اصلاحات شرایط برای عضویت انگلستان در بروکسل مذاکره کرد، و در نهایت در 23 ژوئن 2016 رفراندوم را برگزار نمود. نخستوزیر جانسون رهبری کمپین را در دست گرفت – کمیته انتخاباتی طرح نامأنوس را برای استفاده از کلماتی چون «ترک کردن» و «باقی ماندن» به منزله گزینههای موجود در برگه رأیگیری رد کرد. ترزا می، که پس از انتخابات به نحو شگفتانگیزی به وزارت کشور راه یافته بود، با مشارکت مایکل گوو، معاون اول، کمپین بیرونی را رهبری کرد.
کمپین درونی با 52 درصد نسبت به 48 درصد برنده رفراندوم شد و می بلافاصله کمپینی را برای «رأی دیگر» مردم به راه انداخت و مدعی شد که کمپین درونی دروغ گفته است و با نسبت دو به یک از کمپین بیرونی خارج شد.
جانسون نتوانست تقسیمبندیهای حزب محافظهکار را محدود نگه دارد و اندکی پس از انتخابات 2018 توسط گوو، که به راحتی توسط حزب کارگر با رهبری امیلی ترنبری پیروز شد، به زانو درآمد که ما را به زمان حال سوق میدهد: نخست وزیر ترنبری تنها گردهمآیی جناح چپ را مورد خطاب قرار داده است، که بسیاری از آنها، متأسفم که بگویم، او را هو کردند. آنها حاضر نشدن او را به خاطر حمایت از چرخش بزرگ میلبند ببخشند، که آنها آن را به منزله «زدن رژ بر روی خوک سرمایهداری» استهزا کردند.
نکته جدی در این گمانهزنیها وجود دارد. زیرا ترنبری در حالت جنگطلبانه به دشمنانش گفت: «تصور کنید اگر به جای چهار سال گذشته، هشت سال گذشته دولت محافظهکار داشتیم. تصور کنید که رکود اقتصادی به خاطر شکافهای کامرون وخیمتر شده است و آزبورن برای هشت سال بعد برنامهریزی کرده است. تصور کنید مردم با رأی دادن به ترک اتحادیه اروپا به ریاضت اقتصادی عمیقتر و طولانیتر واکنش نشان میدادند. در این صورت به نظر میرسید کشور بسیار متفاوت بود.»
سیاستمداران اغلب اینگونه سخنرانی نمیکنند، زیرا چیزی که از دست رفته، از دست رفته است. اما اگر نیک کلگ در سال 2010 تصمیم دیگری گرفته بود، امروزه کشور میتوانست متفاوت به نظر برسد. شاید در مواردی بهتر بود، اگرچه قطعاً اشتباهات دیگری روی میداد. حتی ممکن بود که او به جای اینکه عامل تبلیغات فیسبوک شود، عضو پارلمان شفیلد هالام باشد.
آدونیس برحق است که افراد به تاریخ شکل میدهند. شاید کلگ تنها نبود؛ شاید لازم بود که گوردن براون، دیوید میلبند یا آلن جانسون نیز انتخابهای متفاوتی انجام میدادند. اما اگر کلگ به تنهایی به نحو متفاوتی واکنش نشان میداد، شاید میتوانست بر آنها تأثیر بگذارد.
بحثبرانگیزتر اینکه، تمایل دارم به واکنش خشمگینانه حامیان جرمی کربین دامن بزنم، وقتی اشاره میکنم که اگر حزب کارگر و حزب اتحادیه دموکرات پس از انتخابات 2017 زد و بند کرده بودند، اینک دولت کارگر را داشتیم. بیش از هر چیزی، حزب کارگر در سال 1977 با متحدان آلستر زد و بند کرد، که جیمز کالاگان را دو سال در قدرت نگه داشت. براون قبل و بعد از انتخابات 2010 با DUP صحبت کرد و اد میلبند پیش از انتخابات 2015 با آنها مذاکراتی داشت. طرفداران حزب کارگر تمایل داشتند به سیاستهای DUP، به ویژه حقوق همجنسگرایان، با وجود شنیع بودن آن، توجه داشته باشند، اما آیا دولت کارگر در مقایسه با دولت محافظهکار جایزه بزرگتری محسوب نمیشود؟
ما به نقطه دیگری در تاریخ کشور نزدیک میشویم، زمانی که انتخابهایی که توسط چند نفر انجام میشود اهمیت مییابد. هیچ کس نمیداند چگونه بریگزیت قصد دارد به پایان برسد، و شاید ممکن است کسانی که دارای روشن ترین دیدگاه و بزرگترین عزتنفس هستند، تاریخ را بسازند. آینده ملت حتی میتوانست توسط رأی یک نماینده مجلس تعیین شود، اگر آراء مشترکاتی داشتند.
اگر یک درس در تاریخ وجود داشته باشد، این است که کسانی که خود را در موقعیتی قرار میدهند که تصمیمات دوگانه بزرگی بگیرند، نباید به خودشان اجازه دهند که در دام این تفکر بیافتند که انتخاب ناواضح بسیار دشوار است. اگر ممکن باشد، احتمالا ارزش تلاش را دارد.
اندیپندینت
تاریخ نشر: چهارشنبه، 14 نوامبر 2018
برگردان متن انگلیسی به فارسی: شفیق انصاری