بازتاب تضاد طبقاتی در شعر معاصر افغانستان

بازخوانی شعر چپ در اشعار شاعران افغانستانی

عکس از رسانه‌های اجتماعی

به نظر کارل مارکس، تضاد طبقاتی دینامیسم تغییر اجتماعی و نیروی پیش­برندۀ تاریخ است. این تغییر به نظر او پدیده­ای تصادفی نیست، بلکه برآیند تضاد منافع طبقات متخاصم اجتماعی است. 

در نظر مارکس، در جامعۀ سرمایه­‌داری آدمیان به دو طبقۀ پرولتاریا و بورژوا تقسیم می­شوند. پرولتاریا طبقۀ کارگر استثمارشده­‌ای است که آگاهی طبقاتی­‌اش در نهایت منجر به طغیان او در برابر مالکان سرمایه و ابزار تولید در جامعه می­شود. طغیان طبقۀ پرولتاریا نتیجۀ غارت محصول کارش به دست طبقۀ سرمایه­دار است. طبقۀ کارگر از نظر مارکس فقط مالک نیروی کار خودش است که با فروش آن امرار معاش کرده، برای سرمایه­دار ارزش اضافی تولید می­کند.

مانیفیست حزب کمونیست با این جمله آغاز می شود: ”تاریخ گذشتۀ تمام جوامع تاریخ تضاد طبقاتی است.“بند آغازین مانیفست چنین ادامه می­‌یابد: ”آزاد و برده، نجیب­زاده و عامی، ارباب و رعیت، استادکار و شاگرد، و خلاصه ستمگر و ستمکش در رودررویی دائم با یکدیگر قرار گرفته و دست به مبارزاتی بی­وقفه، گاه پوشیده و گاه آشکار، زده­‌اند که هر بار یا به دگرگونی انقلابی کل جامعه یا به نابودی مشترک طبقاتِ در ستیز منتهی شده است.“

در این میان، شاعر چپ افغانستانی چه درک و دریافتی از کارگر دارد، وقتی که احساس همبستگی‌­اش را با کارگران جامعه­‌اش در شعر بیان می­‌کند؟ پرولتاریایی که مارکس از آن سخن می­‌گوید بیشتر کارگران صنعتی کارخانه­‌های شهر لندن و منچستر قرن نوزدهم میلادی را در بر می­‌گرفت. مارکس و انگلس در مانفیست میان دهقانان و کسبه و پرولتاریا فرق قایل می­‌شوند، اما تضاد طبقاتی در افغانستان چنان پیچیدگی­‌هایی ندارد. کارگری که شاعر افغانستانی از او یاد می کند یا از دهقانان است یا از کسبه؛ چنان که کارگر شعر واصف باختری و بارق شفیعی دهقان است و کارگر شعر رازق رویین از کسبه. با این همه، پرولتاریا یکی از اصطلاحاتی بود که جریان­های چپ در دهه‌­های چهل و پنجاه به کار می­بردند. احزاب سیاسی چپ در افغانستان نیز به­‌رغم دریافت­‌های گوناگون شان از مارکسیسم  که آنها را در دسته­‌های پیروان خط مسکو، پیروان خط چین، و چپ­‌های ملی­‌گرا جای می­‌داد، در نوشته­‌ها و آثارشان با کارگران جامعۀ خود و کارگران جهان اعلام همبستگی کرده­اند.

شاعران چپ­‌گرای افغانستانی، چه پیروان خط مسکو و چه اپوزیسیون حزب دموکراتیک خلق، در شعرشان از تضاد طبقاتی هم سخن گفته­‌اند. در ضمن، آنچه با نام رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات روس رواج یافت بر جریان­‌های ادبی افغانستان نیز اثر گذاشت. مایاکوفسکی، چهرۀ درخشان شعر این شیوه، مسائل کارگران، وفاداری به حزب، اهمیت لنین، و ارزش­‌های مارکسیستی را در شعرهایش طرح و کارگران روسیه را به انقلاب در برابر بورژوازی ترغیب می‌کرد. او در شعری که برای لنین سرود کارگران را چنین خطاب کرده است:

کارگران، صف­‌هایتان را برای نبرد نهایی بیارایید

کمرهایتان را راست کنید

زانوهایتان را 

لشکر کارگری!

صف­‌هایتان را فشرده سازید

زنده­‌باد انقلاب فرح­‌بخشی که به زودی فرامی­‌رسد

و این عظیم­‌ترین جنگی خواهد بود

که تاریخ به خود دیده است.

با این همه، بازتاب تفاوت و تضاد طبقاتی در شعر شاعران متفاوت افغانستان با هم فرق می­‌کند. بارق شفیعی که در شعری شاعری را آینه اجتماع می‌­داند، در شعر ”شب­‌های آشنا“ فقط به توصیفی دردآلود از تفاوت طبقاتی بسنده می‌کند. او در پایان شعرش فقط و فقط از این می­‌نالد که لایه­‌های متفاوت اجتماع از نظر دسترسی به امکانات زندگی فرصت­‌های برابر ندارند:

اینجا که در بهار، نسیم طرب­‌فزا

یکسان وزد به کاخ شه و کلبۀ گدا

شب‌های آشنا

می­‌آیدم به گوش

زانجا صدای قُل­قُل و فریاد نوش، نوش!

زینجا صدای نالۀ طفلان بی­نوا (بنگرید به گزیدۀ شعرها، صفحۀ 60)

واصف باختری در شعر ”اشک برزگر“این تفاوت­‌ها را در جامعه‌­ای دهقانی توصیف می­‌کند. او در این شعر دهقانی را با پسرش وصف کرده است که هنگام بازگشت از کار، از کنار کاخی می­‌گذرند و از کاخ آواز شادی به گوششان می­‌رسد. اشک در چشم­‌های دهقان حلقه می­زند و 

به پسر گفت که این حاصل رنج من و توست

که در آن خفته توانگر آرام

لیک ما و تو پی نیمۀ نان

در گدازیم سحرگه تا شام

باختری در پایان می­‌کوشد به این شعر سویه‌­ای انقلابی و براندازانه دهد و به این منظور، تفاوت­‌ها را در تصویری استعاری/کنایی بیان می­‌کند. شعر با تصویر زیبایی از عظمت و زیبایی طبیعتی پایان می­یابد که در برابر چنین رنجی ساکت و منفعل است. پایان نمادین شعر تلویحاً به این معناست که انسان در طبیعت بی­‌رحم تنهاست و باید خود برای تغییر سرنوشتش کاری کند:

بی­خبر از غم برزیگر پیر

در گلستان فلک

گل مهتاب شکوفان شده بود

آسمان بود بدان­گونه دل­آرا ز شفق

که پر از بادۀ گل­رنگ شود جام کبود. (بنگرید به گزیدۀ شعرها، صفحۀ 48)

عبدالله نایبی در شعر ”بهارانۀ هفت­ فصل“به گونه­‌ای نمادین از خلق و فتح زمین به دست او سخن می­‌گوید که می­‌توان آن را به انقلاب جهانی کارگران یا طغیان دهقانان علیه زمین­داران تفسیر کرد. 

کنون ستاره و خورشید

فراز پرچم تو خوشه بسته­اند

و با هجوم بهاران

برای فتح زمین توشه بسته­‌اند. (بنگرید به گزیدۀ شعرها، صفحۀ 100)

در این میان، شاید یکی از انقلابی­‌ترین شعرها شعر ”سنگ­‌شکن“ رازق رویین باشد که مبنایش تضاد طبقاتی (خان و فقیر) و زندگی پُرمحنت کارگران است. این شعر که از لهجه بهره برده و یکی از شعرهای روایی موفق زمان انتشارش بوده است، قصه شیر و شریف را روایت می­‌کند که هردو سنگ­ شکن­اند و زندگی پُرمشقتی را می­‌گذرانند:

او به همرای شریف سنگ­‌کش

همه روزای دراز

لنگ­ لنگک می­‌رفت

از همو پیچ­و­خم راه که راه دگراس

سون سنگای کلان

کت یک بیل و جبل

کت یکدانۀ نانی که زنش

بین دسمالِ گلِ سیبِ سرش می­‌بستش

رویین در بندی از شعر، پس از آنکه زن شیر از شدت فقر می­‌میرد، تفاوت طبقاتی این دو سنگ­‌شکن را در تقابل با کسانی نشان می­‌دهد که اینان سنگ­‌های کاخ­‌ها و عمارت­‌های بزرگشان را فراهم می­‌کنند:

حالی می­‌دانم که

بخت ما کم­‌بغلا یک­رنگ­ اَس

روی اونای دگه

همه از زردی رخسارۀ ما گلرنگ­ اَس

خون ما می­ره به یک جوی و از اونا یک جوی

راست می­‌گفت شریف:

بین خانا و فقیرا جنگ­اَس

شعر ”سنگ شکن“ با طغیان و شورش این دو سنگ­‌شکن در یکی از نمایشی­‌ترین و تصویری­‌ترین قطعات شعر معاصر افغانستان با محتوای انقلاب و طغیان طبقاتی به پایان می­رسد:

قامت شیر

از سر کوه بلن گشت

او به خورشید که مغرور و بزرگ

سون او می­‌خندید

خیره شد!

خشم در چهرۀ او می­‌جوشید

به صدا گفت:

شریف!

کوه­‌ها گفت:

شریف . . . شریف . . . شریف!

و از آن سوی صدایی برخاست:

شیر!

کوه­‌ها گفت که:

شیر . . . شیر . . . شیر!

بیشتر از فرهنگ و هنر