نگاهی به کتاب تازه یونیسف درباره پناه‌جویان

پناه‌جویی‌ ناشی از جنگ‌ها، یکی از نگران کننده‌ترین پدیده‌های عصر

عکس از یوپیوب

یونیسف یا صندوق کودکان سازمان ملل متحد، با همکاری انتشارات کتاب‌های جیبی فرانسه، کتابی منتشر کرده با عنوان «پناه‌جویان» که برگزیده چهارده نوشته از چهارده نویسنده جهان است. این کتاب به مساله کودکان پناه‌جو پرداخته که از اوایل قرن ۲۱ به یکی از نگران کننده‌ترین و اسفبارترین مسایل جهان تبدیل شده است.

در اثر جنگ‌ها و بحران‌های سیاسی و اجتماعی که امروز جهان شاهد آن است، پدیده پناه‌جویی و آوارگی، اکنون به واقعیت تلخی مبدل گشته که باید در برابر آن با تدبیر و انسانیت برخورد شود تا از افزایش آثار منفی و تبعات ویران‌گر آن جلوگیری به عمل آید.

این کتاب، چنان‌چه از عنوانش پیداست، درباره رنج‌ها، تلخی‌ها و سختی‌های تجربه پناه‌جویی و آوارگی و ظلم و ستمی که بر انسان پناه‌جو روا داشته می‌شود، بحث می‌کند.

پناهنده انسانی است که از هر جهت مورد ظلم و ستم قرار گرفته است؛ اول از طرف خودی‌ها و در سرزمین خودش بر او ظلم شده و پس از آن از طرف بیگانگان و در کشورهایی که به آنها پناه برده است. پناه‌جو که در اثر شرایط ناگوار زندگی، وطن خود را ترک می‌کند و در جست‌و‌جوی زندگی آرام و روزگار بهتر، به هزاران امید به جاهای دیگر پناه می‌برد، با خشونت، شکنجه، نفرت، ظلم، نومیدی و هراس مواجه می‌شود که سر انجام آن نه تنها از نگاه جغرافیایی بلکه از لحاظ اجتماعی، روانی و وجودی نیز آوارگی و تنهایی است.

داستان اسفناک پناه‌جویی

پناهنده شدن انتخاب آسانی نیست. پناه بردن به غربت، در کل انتخاب کسانی است که جایی برای زندگی نمی‌یابند و مجبور به ترک دیار خود و گریز به سرزمین‌های دور دست و ناشناس می‌شوند. این سرزمین‌های ناشناس، گاهی مهربان‌تر از میهن اصلی خودشان است، اما در بسیاری اوقات، با اوضاع و شرایط بدتر و تلخ‌تر روبرو می‌شوند.

کتاب پناه‌جویان، به شرح داستان‌های این آوارگان پناه‌جو می‌پردازد و عوامل و علل آن را باز گو می‌کند. برخی از این‌ها، در اثر تبعیض نژادی یا جنسیتی و یا رنگ پوست، مجبور به این انتخاب شده و برخی از ترس جنگ و کشتار و شکنجه. اما دردها و رنج‌هایشان یکی است؛ درد‌ها و رنج‌های ستم و غربت و آوارگی. به گفته محمود درویش، شاعر نامدار فلسطینی: «ای مادر! شب همچون گرگی است گرسنه و خون آشام که بیگانه را در همه جا دنبال می‌کند».

آری، گریز انتخاب آسانی نیست. گریز در حقیقت تنها راه حل است. وقتی که ستم و قساوت به اوج برسد و انسان اعتماد خود را نسبت به جامعه و انسانیت از دست بدهد، راه حل گریز است. چنان‌چه در اولین مقاله از این کتاب، که به قلم اوریلی فالونییز نوشته شده، آمده است: «هیچ‌گاه به این آورگی، گرسنگی، تنهایی و سرگردانی، رغبت نداشته‌ام، اما زمانی که در خانه و وطن اصلی خود احساس غربت می‌کنیم، سرزمین غربت گاهی به یک راه‌حل، تبدیل می‌شود». 

زنان، کودکان و مردانی‌که بدون این‌که فرصتی برای جمع کردن لباس‌ها و لوازم شخصی‌شان داشته باشند، مجبور به فرار به سرزمین غربت شدند. آن‌ها با سرعت و در زیر صدای آژیر مرگ و خطرکوچ کردند. تنها چیزی که توانستند با خود ببرند، خاطره‌هایشان است که شب‌ها با چکش سرد خود بر مغز‌هایشان می‌کوبد و خواب را بر چشمان‌شان حرام می‌کند.

زنان، کودکان و مردانی ‌که غم‌ها و زخم‌هایشان را جمع کردند و به سرزمین‌های ناشناس گریختند.

خانم لور منال یکی از نویسندگان این کتاب در مقاله خود به عنوان «مسافرت» می‌گوید: «ما همیشه در رفتن انتخابی نداریم؛ کجا می‌رویم، از کدام راه می‌رویم، انتخاب نمی‌کنیم. گاهی می‌خواهیم بازگشت کنیم، اما این انتخاب هم همیشه در توان ما نیست. آنچه مهم است دلیل مسافرت ما است و این‌که چه وقت می‌توانیم بازگشت کنیم و اگر بازگشت کردیم، آیا ما همان آدم‌های اولیه خواهیم بود که رفته بودیم؟» 

آنان قهرمانان واقعیت‌اند که برخلاف خواست خودشان کوچ می‌کنند و درد مسافرت در روح‌شان باقی می‌ماند تا دردهای غربت به آن افزوده شود. اگر شرایط برای بازگشت آنان مهیا گردد، آنان بر می‌گردند، اما نه آن‌چنان‌که بودند. چون تبعیدگاه رحم نمی‌کند و شفا نمی‌دهد و قربانیانش را همچون اجساد سرد تهی از گرمای امید، به دور می‌افکند.

از بد به سوی بدتر

جدای از غربتی که پناه‌جو در محیط ‌جدید با آن روبرو می‌شود، با غربت روانی و غربت درونی نیز روبرو می‌شود. نویسنده مقاله مسافرت می‌افزاید: «من در آنجا معنای تنهایی را فهمیدم، تنهایی حقیقی را، تنهایی که قلبت را می‌فشارد و جگرت را کباب می‌کند و نومید و محروم در آغوش هستی می‌افکندت. من در آنجا معنای غیاب را فهمیدم و یاد گرفتم که سؤال کنم؛ سؤال‌های بی ژرفا، پیرامون گذشته‌ام، سرنوشتم و پیرامون انتخاب‌هایم که مرا به این‌جا کشانده است. آنچه امروز برای من مانده تنها سکوت صوفیانه‌ای است که خاطراتم را در آن غرق می‌کنم». 

پناه‌جو از غربت درونی و از بی‌هویتی رنج می‌کشد. هیچ کشوری و هیچ انسانی هم نمی‌تواند، آن را نابود کند. حتی اگر انسان، کار و درآمد و زندگی محترمانه‌ای هم پیدا کند، باز هم تنهایی و غربت و احساس بی‌هویتی، آزارش می‌دهد و گریبانش را می‌گیرد و رهایش نمی‌کند. در یکی از بخش‌های کتاب یاد شده، چکامه‌ای است که در آن می‌گوید:

«اندکی نمی‌گذرد که آدمی همه چیزش را از دست می‌دهد

سپس هم چیز را به‌خاطر آینده بهتر، از سر سامان می‌بخشد

گریه نمی‌کند، غم‌هایش را در دلش پنهان می‌کند

فراموش نمی‌کند، اما راه را تکمیل می‌کند

وقت آن فرا رسیده است که با تقدیر روبرو شود. 

 گاهی مردم فراموش می‌کنند که پناه‌جو انسان است و قبل از این‌که چرخه زندگی آن‌را له کند و در سرزمین جدید و دوردست بیاندازدش، برای خودش زندگی‌ای‌، برنامه‌ای و آینده‌ای داشته است.

گاهی مردم فراموش می‌کنند که پناه‌جو انسان است و پیش از این‌که سرنوشت به آوارگی و دربه‌دری دچارش کند، مجموعه‌ای از عواطف، آرمان‌ها و خاطره‌ها بوده است.

گاهی مردم فراموش می‌کنند که کودک آواره، انسان است و لزوما یک جنایت‌کار و یا یک دزد نیست.

پناه‌جو انسانی است که زندگی، مدارکش را سوزانده و برباد داده و می‌خواهد هم چیز را از صفر و از اول، آغاز کند.

نوشته‌های جذاب و اثرگذار کتاب پناه‌جو، به خواننده یادآوری می‌کند که زندگی سخت و شرایط ظالمانه و بی‌رحم است و این انسان است که باید مهربانی و عطوفت را برگزیند.

نام‌های برخی از نویسندگان این کتاب عبارت است از: باتیست بولیو، کابیتان الکسندر، گفینز کلیمنت رویز، ماهر گوفن، روحان حسین، صوفیا تالمان و دیگران.

© IndependentArabia

بیشتر از کتاب