شغل‌های فراموش شده در ایران؛ خاطره‌سازانی که به تاریخ پیوستند

عکاس دوره‌گرد، نفتی، آلاسکایی و چرخ و فلکی در زندگی مدرن جایی ندارند

عکاسان دوره‌گرد با ورود موبایل‌های دوربین‌دار، از خیابان‌های شهر محو شدند. عکاسانی که در پارک‌ها، میدان‌ها و محله‌ها می‌چرخیدند تا اهالی شهر فرصت ثبت لحظه‌ای خاطره‌انگیز داشته باشند-عکس از آلبوم شخصی

صدای «دایی‌باقر چرخ‌و‌فلکی» که در کوچه می‌پیچید، کسالت ظهرهای تابستان را برطرف می‌کرد و بچه‌ها را به کوچه‌ها می‌کشاند. او با قوطی‌های آهنی موشکی شکلی که فقط یکی دومتر بچه‌ها را به آسمان نزدیک‌تر می‌کردند، صدای جیغ‌ها را نه از ترس، که به‌خاطر هیجان گردش آن قوطی‌های آهنی به گوش آسمان می‌رساند. دایی‌باقر مانند خنکای لذت‌بخش «بستنی‌های عمواکبر» که اهالی محل «اکبر آلاسکایی» صدایش می‌زدند، روح را جلا می‌داد و خاطره‌ساز بود.

سعید آقای روزنامه‌فروش که خانه به خانه کوچه‌ها را می‌گشت و در زنبیل‌هایی که با نخ از پنجره‌‎ها به پایین می‌رفت کیهان و اطلاعات می‌گذاشت، «آقا شاه‌مراد نفت‌فروش»، «رحیم‌خان آب‌زرشکی» با لیوان‌هایی به اندازه‌ پارچ...؛ محله‌ها، محله بودند و هر محله افرادی داشت که برای اهالی خاطره‌سازی می‌کردند. 

شاید تا اوایل دهه هفتاد هم می‌شد در بسیاری مناطق مفهوم «محله» را حس کرد. محله‌ها نه کوچه‌های باریک منشعب شده از دل خیابان‌ها، که حریم‌هایی امن و تعریف شده برای اهالی‌شان بودند. جهان چرخید و چرخید و همان طور که محله‌ها رنگ باختند، مشاغل خاطره‌ساز هم به مرور علتِ وجودی‌شان را از دست دادند. 

شاید هنوز در کوچه‌ای بتوان چرخ‌و‌فلکی دید، اما دیگر از آن شور و شوق تابستانی کودکانه خبری نیست. 

خاطره‌های از دست رفته و شغل‌های فراموش شده

اول گاری آقا شاه‌مراد نفت‌فروش فروخته شد و بعد چرخ و یخچال اکبر آلاسکایی. چرخ‌و‌فلک دایی‌باقر هم تا سال‌ها ته خرابه‌ای انتهای کوچه شادان که بعد نامش به شهید امیری تغییر کرد، باران خورد، زنگ زد، و یک روز دیگر نبود. 

دوچرخه سعید آقای روزنامه‌فروش هم بدل به کیوسک شد. رحیم‌خان که مُرد، آن دسته از اهالی که هنوز در محله باقی مانده بودند به جای آب زرشک از آبمیوه فروشی دو خیابان بالاتر شیرموز و آب پرتقال خریدند. آدم‌ها و مشاغل مختلف آن روزها به دست فراموشی سپرده شدند و هیچکس نمی‌دانست آنچه از دست می‌رود، خاطرات و فرصت خاطره‌سازی‌های جدید است. مثل دوربین‌های عکس فوری پولاروید که جای خود را به موبایل‌ها و سلفی‌ها دادند. 

برای آن که یادی از این مشاغل از دست‌رفته کنم، سراغ یکی از اهالی خیابان ایران، از محله‌های قدیمی تهران رفتم. 

آقای احتشام بازنشسته آموزش و پرورش است. از او خواستم بگوید کدام شغل که دیگر نیست، برای او خاطره‌سازی کرده است. آن پرسش ذهن آقای احتشام را به اوایل دهه چهل برد. روزهایی که هر غروب، «محمود شیر» عکس هنرپیشه‌ای با لباس کابویی را روی حلب خالی روغن به تیر چراغ‌برق ته کوچه تکیه می‌داد تا بچه‌های محل با تفنگ بادی دسته شکسته‌ای به آن شلیک کنند. 

آقای احتشام همچنین از دوران عاشقی در جوانی یاد کرد و پیرمردی که کنار کیوسک تلفن زرد‌رنگ محل، «دو‌زاری» می‌فروخت و از عکاسی که در پلاسکو از او و پدرش عکسی فوری انداخت؛ عکسی که هنوز در آلبوم خانوادگی جایگاه ویژه‌ای دارد، و البته به قول آقای احتشام کمتر خانواده‌ای در ایران هست که از این عکس‌های فوری در آلبوم نداشته باشد. 

عکاسان دوره‌گرد؛ ثبت‌کنندگان خاطرات فراموش نشدنی

عکاسان دوره‌گرد نیز از جمله آنانی هستند که با ورود موبایل‌های دوربین‌دار، از خیابان‌های شهر محو شدند. عکاسانی که در پارک‌ها، میدان‌ها و محله‌ها می‌چرخیدند تا اهالی شهر فرصت ثبت لحظه‌ای خاطره‌انگیز داشته باشند. مثل همان شوخی جذابی که سال‌هاست دهان به دهان می‌چرخد؛ این که هرکس به تهران می‌رسد اول با «برج آزادی» عکسی به یادگار برمی‌دارد، و برای همین همیشه در اطراف «میدان شهیاد» سابق و «آزادی» بعد از انقلاب، عکاسانی بودند که با دوربینی بر دوش، پی چشمی مشتاق می‌گشتند. 

عکاسان دوره‌گرد بخش مهمی از تاریخ شهری را ثبت و روایت کرده‌اند؛ به گونه‌ای که حتی می‌توان «آنتوان سوروگین»، عکاس بزرگ گرجی، را از اولین عکاسان خیابانی دانست که در کنار عکاسی از شاهان و درباریان قاجار تا پهلوی، با گرفتن عکس‌های ماندگار از مردم کوچه و گذر حافظه بصری تهران را شکل داد. 

عکاسان خیابانی تنها ثبت‌کنندگان لحظه‌های خاطره‌انگیز افراد و خانواده‌ها نبودند. برخی از آن‌ها در دل حوادث و بحران‌ها با همان دوربین‌های پولاروید توانستند حوادثی را ثبت کنند که از چشم عکاسان حرفه‌ای دور مانده بود. از همین رو، خاطراتی دارند که شبیه رمان‌های مارکز «دروازه ورود به دنیایی از یاد رفته» هستند. 

دنیایی که پشت «سلفی»‌ها جا ماند

برای آن که با دنیای این عکاسان فراموش شده آشنا شویم و از خاطرات جذابشان بشنویم، از طریق یکی از دوستان شماره آقای صولتی را گرفتیم که سال‌های طولانی در پارک ملت، پارک ارم، و ده‌ها نقطه خاطره‌آفرین تهران عکاسی کرده بود. 

آقای صولتی، به گفته پسر خواهرش، تا اواسط دهه هشتاد هم به این شغل مشغول بوده است و پس از آن که موبایل‌ها به جای عکاسان خیابانی به ثبت لحظه‌ها مشغول شدند، آقای صولتی نیز خانه‌نشین شد. 

او در ابتدا علاقه‌ای به گفتن خاطراتش نداشت. اما وقتی اشتیاقم را دید، نرم شد و حرف زد. او معتقد است که «بر خلاف تصور رایج، عکس فوری به معنی عکاسی سرسری نیست»، و از خانواده‌هایی می‌گوید که «همانند دوران دید و بازدید عید برای گرفتن یک عکس دسته‌جمعی گاهی بهترین لباس‌هاشان را می‌پوشیدند و از قبل با عکاس هماهنگ می‌کردند که مثلا در پارک ملت و در بهترین زمان از نظر نور یا مکان، از آن‌ها عکاسی شود.» 

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

به نظر آقای صولتی، «موبایل‌ها حتی اگر کیفیت بالاتری داشته باشند، هرگز شبیه عکاس‌های چاپ شده نمی‌توانند در خانواده‌ها نسل به نسل بمانند و یادآور پیشینه خانواده باشند.» 

او امامزاده‌ها، میدان شهیاد (آزادی)، حوالی دیسکوها و کاباره‌های معروف و پلاسکو را در سال‌های آغازین شروع فعالیتش، بهترین محل برای عکاسان می‌دانست. از جمله عکس‌هایی که آقای صولتی به عنوان بهترین خاطراتش از آن‌ها یاد می‌کند، عکاسی از ناصر ملک‌مطیعی بعد از انقلاب، در مغازه شیرینی فروشی‌اش است. 

پسر خواهر آقای صولتی از قبل به ما گفته بود که در روزهای بعد از انقلاب، آقای صولتی ایده جذابی را کار کرده است. وقتی از او خواستم برایم از آن ایده صحبت کند، می‌گوید: «در روزهای اول انقلاب خیلی از کارمندان و افسران ژاندارمری و خانواده‌های اعیان که به اصطلاح طاغوتی شناخته می‌شدند، نگران تسویه حساب‌های خشن انقلابی‌ها بودند. یک روز یکی از کارمندان مخابرات در پارک شهر جلو مرا گرفت و گفت در ازای مبلغ بالایی از او در باغ دوستش عکاسی کنم. وقتی به باغی در فرحزاد رفتیم، دیدم چند نفر دیگر با عکس امام و پارچه‌هایی که شعار انقلابی بر آن نوشته شده، منتظرند. آن کارمند هم سریع یکی از عکس‌ها را در دست گرفت و دوستانش کپه‌ای آتش درست کردند و از من خواستند از آن‌ها عکس بگیرم، انگار که این عکس در روزهای اعتراضات انقلاب گرفته شده است.» 

او ادامه می‌دهد: «بعد از آن روز به این فکر افتادم که چه ایده خوبی‌ است. پس باغ نیمه‌متروکی پیدا کردم و یک سری وسایل، مثلا کلاه ارتشی و ژ۳ و عکس شاه و فرح که آن روزها پشت شهرداری به ارزان‌ترین قیمت فروخته می‌شد، تهیه کردم و از طریق فامیل و دوستان، افرادی را که چنان ترسی داشتند پیدا می‌کردم و در ازای مبالغی بالا از آن‌ها مثلا در حال تظاهرات عکاسی می‌کردم تا آن‌ها سند و مدرکی مبنی بر حضور در تظاهرات علیه شاه داشته باشند. »

آقای صولتی خنده بلندی می‌کند و می‌گوید: «چه آدم‌ها که با همان عکس‌ها بعد از انقلاب به مناصب و شغل‌های بالا رسیدند و ما خانه‌نشین ماندیم.» 

آن‌ها خاطرات ما را ساختند و خودشان فراموش شدند

آقای صولتی یکی دیگر از خاطرات جذابش از آن روزها را مربوط به پیرمردی می‌داند که سال‌ها قبل از انقلاب از او خواسته بود در خانه‌اش کنار منقل و وافوری عتیقه در دست، از او عکاسی کند. 

آقای صولتی که نمی‌تواند خنده‌اش را کنترل کند، تعریف می‌کند: «اصرار هم داشت که باید با دوربین خوب و نه دوربین پولاروید عکاسی کنم. من هم دوربینی خوب از دوستی گرفتم و عکاسی کردم و عکس‌های چاپ شده را به مرد دادم. در همان روزهای اول انقلاب در پارک ملت که پاتوق اصلی‌ام بود، دیدم پیرمردی با کلاه پشمی و شال‌گردنی که صورتش را پوشانده، به سراغم آمد و التماس می‌کرد که نگاتیوهای آن عکس را از من بخرد. زار می‌زد که نکند به خاطر همان عکس اعدام شود.» 

آقای صولتی تنها یکی از صدها عکاس یا صاحبان مشاغلی ا‌ست که دهه‌ها خاطرات مردم شهرها ساختند و امروز این خاطرات ثبت ‌ناشده، از یاد می‌روند. 

در قبرستان‌های این کشور مردمانی خفته‌اند که روزهای طولانی خاطرات نسل‌های مختلفی از مردم جامعه را شکل داده‌اند؛ خاطره‌سازانی که به مرور از یاد رفته‌اند و فراموش شده‌اند. مثل عکس‌های پولارویدی که گاهی نسل‌های جدید نه به چشم حافظه جمعی چند نسل خانواده، که به چشم ضایعات اضافی در خانه‌هاشان می‌بینند و دور می‌اندازند.

بیشتر از زندگی