نژادهراسی یا نژادپرستی ایرانیان در طول تاریخ

در تاریخ و ادبیات ایران «بدنژادی» گاه بالاتر از «بدکاری» قرار گرفته

اردوگاه مهاجران افغان در سمنان، ۱۳۹۶- ایسنا

سازمان ثبت ‌احوال کشور، تعداد سادات ایران در سال ۱۳۹۲را شش میلیون نفر اعلام کرد. این افراد به‌صورتی رسمی، خود را از نوادگان قبیله بنی‌هاشم در حجاز می‌دانند و به سبب این قرابت نژادی، در قوانین دینی و مدنی ایران شرایط خاصی دارند. 

استفاده از پیشوند یا پسوندی که نشان‌دهنده تعلق فرد به خانواده یا نژاد خاصی باشد، سابقه چندین هزارساله دارد. اگرچه در زمان حال در برخی کشورها شهروندان به‌طور رسمی از استفاده از آن منع شده‌اند، اما تفاخر نژادی هنوز بخش مهمی از فرهنگ بشری در بیشتر نقاط کره زمین است. 

در تاریخ و ادبیات کلاسیک ایران، گاهی «بدنژاد» بودن بالاتر از «بدکار» بودن به‌شمار رفته است. سام پهلوان که کودک نوزاد خود را به جرم داشتن موی سفید در کوه رها کرد تا طعمه پرندگان شود، بعدها همان فرزند جان به‌دربرده را نکوهش می‌کند که چرا دل به دختری «بدنژاد» داده است که پدرش از نوادگان ضحاک است: ازین مرغ‌پرورده (زال) وان دیوزاد (رودابه)/ چه گویی چگونه برآید نژاد.

«ذات بد نیکو نگردد چون‌که بنیادش بد است» یا «تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است»، نمونه‌‌هایی از ضرب‌المثل‌های فارسی است که «بدنهاد» و «بدنژاد بودن» را جزء ذاتی انسان‌ها می‌داند که حتی بر اثر تربیت و تادیب نیز تغییری در آن حاصل نخواهد شد، و «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود».

ساختار زندگی طبقاتی در ایران باستان به‌گونه‌ای بوده است که رهایی یافتن از چرخه میراث اجدادی که شامل شغل، عنوان و جایگاه طبقاتی می‌شد، تقریباً غیرممکن بود و کفش‌گر زاده باید کفش‌گر می‌ماند، و ادیب‌زاده، ادیب می‌شد.

آنچه از آن یاد کردیم، به تاریخ ایران بازمی‌گردد؛ اما آیا نشانه‌هایی از رسوب این فرهنگ چند هزارساله در ایران امروز نیز دیده می‌شود، و آیا آن چیزی که ما در قرن حاضر به‌عنوان برتری نژادی از آن نام می‌بریم، میراثی از گذشته ماست؟

میراث فرهنگی تاریخی ایران در ۱۵ قرن گذشته و پس از فتح ایران به دست مسلمانان عرب، مخلوطی از آورده‌های دینی و فرهنگی منطقه حجاز را نیز شامل می‌شود. 

در شبه‌جزیره عربستان، برده‌داری و بازارهای مخصوص خرید و فروش انسان مانند سایر کالاها، معمول و برقرار بوده است. قوانین مربوط به تجارت بردگان، فرزندان آن‌ها، و شرایط آزادی یا مجازات بردگان فراری، با اختلاف کمی به قوانین فقهی اسلام وارد شد. دینی که با تبلیغات برابری‌خواهانه موفق به جذب پیروان خود در میان بردگان و فقرای مکه شده بود، هیچ‌گاه به‌صورت رسمی برده‌داری را لغو نکرد.

در مقدمه منشور حقوق بشر اسلامی، روایتی از وصیت تاریخی محمد پیامبر در آخرین حج خود آمده است؛ جایی که خطاب به حاجیان در سفر بازگشت می‌گوید: «بدانید که پروردگار شما یکی و پدران شما یک‌سان هستند».

در بند ۴ این منشور آمده است که هیچ‌کس را نباید در بیگاری بردگی نگاه داشت؛ برده‌داری و تجارت برده باید در تمامی اشکال آن ممنوع گردد.

برخی از مورخان اعتقاد دارند که گرچه برده‌داری با اصل برابری در اسلام در تضاد است و هیچ‌گاه به‌صورت مشخص و هماهنگ توسط علمای اسلام ممنوع نشده است، اما وجود آن بر اساس قوانین اسلامی مربوط به کفار و نامسلمان‌ها بوده است، نه بر مبنای نژاد. درحالی‌که نژادپرستی در مفهوم نوین آن حاصل نگاه برتری نژادی مردم سفیدپوست بر سایر انسان‌ها شکل‌گرفته است، و مشابه تاریخی، به‌گونه‌ای که در آمریکا و آفریقای جنوبی و آلمان نازی وجود داشت، در قرن‌های گذشته نمی‌بینیم. 

در اوایل قرن بیستم، آدولف هیتلر یک نقاش معمولی بود. اما در میانه قرن درنتیجه تلاش‌های او برای برقراری حکومت نژاد برتر، بیش از ۵۰ میلیون انسان در سراسر دنیا جان خود را از دست دادند. 

دولت آدولف هیتلر در سپتامبر ۱۹۳۵ و چهار سال پیش از آغاز مرگ‌آورترین جنگ تاریخ جهان، قوانینی را تصویب و منتشر کرد که به‌موجب آن، یهودیان از حق شهروندی خود محروم شدند، و ازدواج یک آلمانی‌الاصل با یک یهودی ممنوع شد.

میزان نفرت نژادی در سایه تبلیغات حزبی به حدی رسید که یهودیان در قلب اروپا مانند حیوانات شکار می‌شدند و آن‌هایی که از تیرباران دسته‌جمعی جان به‌درمی‌بردند، به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده می‌شدند که نتیجه آن‌ نیز مرگی دردناک و تدریجی بود. 

اوضاع یهودیان در طول تاریخ هیچ‌گاه مساعد و آرام نبوده است، اما به جهت دین‌، روش زندگی و نژاد سامی، به‌ویژه و همواره از جانب مسیحیان، مسلمانان و دیگر اقوام زیر فشار بوده‌اند. در طول قرون متمادی، یهودیان در اروپا تنها مجاز به فعالیت در چند شغل محدود بودند، و در ایران نیز از طبقات پست به شمار می‌آمدند. در مقاطعی در تاریخ، مخصوصاً پس از اعلام مذهب شیعه به‌عنوان دین رسمی کشور، مورد حمله هماهنگ قرار گرفتند؛ به صورتی که بسیاری از آنان مجبور به تغییر اجباری دین یا ترک اجباری محل زندگی خود شدند. 

اوج حکومت نازی در اروپا با دوران رضاشاه پهلوی هم‌زمان بود و عده‌ای، اعلام بی‌طرفی او را در جنگ، به نفع هیتلر می‌دیدند و علت برکناری او را نیز همدلی با حکومت آلمان می‌دانند. 

افسانه هم‌نژاد بودن آریایی‌های دو کشور آلمان و ایران، باعث دل باختن برخی از ایرانیان تحصیل‌کرده و اروپا دیده آن زمان به اندیشه برتری نژادی آلمان هیتلری شد. تأکید بر اندیشه‌های ملی‌گرایانه و تلاش برای رشد صنعتی با محور اصلی برتری نژاد آریایی، مترادف شد با الگو قرار دادن آلمان که از خاکستر جنگ جهانی اول، توانسته بود قدرتمند و استوار برخیزد و امپراتوری‌های اروپایی را به زیر کشد. 

پایان جنگ جهانی دوم برای ایران مصیبت‌بار بود. کشور در عین بی‌طرفی، به اشغال نظامی روسیه و انگلیس درآمد و میراث مشروطه بر باد رفت. شاه ایران از سلطنت خلع شد و پسر جوانش توسط نیروهای خارجی جانشین او شد. اما تحقیر مداوم ایران در پنجاه سال پس از آن توسط قوای نظامی و سیاسی خارجی، باعث ایجاد نفرت نژادی به اهالی این کشورها نشد و نوک حمله به سمت دیگری رفت. 

برخی از جامعه شناسان معتقدند که رشد سریع رفاه و ثروت در کشورهای عربی اطراف خلیج‌فارس و عربستان بعد از استخراج نفت، در کنار بداقبالی‌های پی‌درپی ایران و فقر مردم، باعث شد که کینه‌های قدیم با ظاهری جدید خود را نشان دهند. ایرانیان همواره خود را در تمدن شهری و ادب و تاریخ و فرهنگ، در موقعیتی بسیار برتر از همسایگان جنوبی و غربی خود می‌دیدند، و تاب دیدن پیشرفت ناعادلانه رقیبان را نداشتند. حمایت همه‌جانبه کشورهای عربی در جنگ ایران و عراق از حکومت بعث و صدام حسین نیز بر این آتش نفرت بیشتر دمید. 

اوضاع در مقاطعی ‌چنان متشنج شد که مسئولان حکومتی، بارها به مردم یادآوری می‌کردند که حساب هم‌وطنان ایرانی-عرب ما از این داستان جداست. 

برخی از جامعه‌شناسان معاصر مانند صادق زیباکلام معتقدند که «باور ایرانیان به این‌که مردمی مهم هستند و در سطح جهانی ارزشی دارند، این‌که خود را مرکز جهان می‌دانند، اصرار بر این‌که تمدن درخشان و کهن‌سالی دارند و مردم دنیا به خاطر بخش‌هایی از آن وامدار ایرانیان هستند، تمایل به خودنمایی کردن و اصرار بر این‌که برنامه‌های عمرانی کشور در سطح خاورمیانه یا حتی جهان اهمیت دارند و جزو برترین‌ها هستند»، به‌نوعی باور داشتن به برتری نژادی ایرانیان است. 

اما همه با او هم‌نظر نیستند. جامعه‌شناسان دیگری اعتقاد دارند که الگوی قرن بیستمی برتری نژادی، به‌گونه‌ای که در آلمان هیتلری، آفریقای آپارتاید، آمریکای پیش از جنبش سیاهان، و نظام طبقاتی هندوستان می‌بینیم، با مدل ایرانی آن متفاوت است و باید در قالب خودش دیده شود. 

عدم پذیرش مهاجران افغان بعد از چهل سال مهاجرت ‌که از لحاظ نژادی و تاریخی در مرزهای فرهنگی ایران هستند، گواهی بر این مدعاست. 

درحالی‌ که ایرانیان بسیاری با مهاجرت به کشورهای دیگر غالباً بعد از چند سال سکونت، تابعیت و شهروندی آن کشورها را کسب کرده‌اند، اما مهاجرانی که به ایران آمده‌اند، تقریباً هرگز نخواهند توانست ملیت ایرانی داشته باشند، حتی اگر مادر ایرانی داشته باشند یا والدین آن‌ها هم در ایران به دنیا آمده باشند. 

سال‌ها پیش از آن که دونالد ترامپ، رئیس ‌جمهوری آمریکا، به گروهی از نمایندگان کنگره از جناح «پیشرو» حزب دموکرات بگوید که آن‌ها «از کشورهای دیگری آمده‌اند و بهتر است به کشورهای خود بازگردند و مشکلات آنجا را حل کنند»، محمدرضا شاه پهلوی خطاب به ایرانیان هوادار حزب توده ایران و هر شخص یا نیروی دیگری که مخالف سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی او بود، گفت که اگر آرزو دارند که به یکی از سرزمین‌های موعود خود بروند، پاسپورتشان آماده تحویل است. نگاه و سخن همان است: «یا وضع موجود را بپذیرید، یا بروید.» 

مهاجران و فرزندان آن‌ها در آمریکا با سابقه‌ تاریک و سیاه نابرابری نژادی توانسته‌اند تا جایگاه نمایندگان کنگره آمریکا بروند، اما برای فرزندان مهاجران افغان و عراقی ساکن ایران، تصور این که روزی به جهت زندگی یا تولد در ایران بتوانند با هویت ایرانی در کشورشان زندگی کنند، هنوز یک رؤیای دست‌نیافتنی است.

بیشتر از