دوهفته پیش خبر درگذشت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی غمگینم کرد، که خوشبختانه بعداً تکذیب شد و خوشحال شدم.
درگذشت هرکدام از بزرگان جمهوری اسلامی و جستنشان از امکان محاکمه در دادگاه ملی آینده، غمی بر دل ما میافزاید. بخصوص در مورد روحانی بزرگی که فتوای قتل و ترور میداد و رئیس دادگاه پرسشهای زیادی درباره سفّاکی و جنایتمداری او میتوانست داشته باشد.
خوشحالی من از زنده ماندن آیتالله مصباح یزدی دیری نپائید و با خبر درگذشت آیتالله محمد یزدی سوگوار شدم. هرچه با شوق تکذیب خبر، اینترنت را زیر و رو کردم، فایدهای نداشت و ایشان به کلّی مرده بود.
رئیس دادگاه ملی آینده از این روحانی استخواندار و استخوانخوار هم پرسشهای زیادی میتوانست داشته باشد، که حیف شد.
در رثای آیتالله اولی من شعری سروده بودم که با تکذیب خبر فوت ایشان، روی دستم ماند. با درگذشت دومی، دوبیت به سروده قبلی اضافه کردم که تقدیم صاحبدلان میشود.
از میان پرندگان، قو را میگویند مراسم مرگ جالبی دارد که به تنهائی میرود خود را در دور دست آب گم و گور میکند و آنگاه آوای بلندی سر میدهد و جان به جانآفرین تسلیم میکند.
سالها پیش مهدی حمیدی شیرازی روایت مرگ قو را به شعر درآورده بود:
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد...
آیتالله مصباح یزدی شباهتی به قو ندارد، فقط نام مبارک ایشان در مصراع اول شعر اصلی، خوب جا افتاد. در این سروده، ردپای سرانجام روحالله زم را هم میبینید. هرچه خاک اوست ، عمر مصباح یزدیها باشد.
شنیدم چو مصباح یزدی بمیرد
حکومت برایش مجالس بگیرد
(ولی تا به امروز ایشان نمرده
که مردن به یزدی دیگر سپرده
بهرحال وقتی که راحل بگردد
وطن وارد این مراحل بگردد)
بیاید زمین لرزه سوگواری
ز هر گوشهای سیل تعزیّه جاری
بگیرند عزا از برایش سه هفته
که هشتاد و شش ساله ناکام رفته
نمایند در سوگ او نوحه خوانی
که خیری ندیده ست از زندگانی
نکرده ست فرصت به کشتار افزون
که شد بسته آن چشمهای پر از خون
بریزد سپاهی، بسیجی خروشان
چراغان شود دکّه گلفروشان
بلندگو گذارند بر بام کشور
شود آمپلی فایرش صد برابر
مساجد همه پر ز اهداف ایشان
منابر تریبون اوصاف ایشان
نمایند دیوار و در را سیهپوش
زمینها ز قالی و قالیچه مفروش
معابر شود پر ز حلوای آقا
دهن ها قلمبه ز خرمای آقا
خدایا بیامرز سفاک ما را
که شاید بیامرزد او هم شما را!
شنیدم چو مصباح یزدی بمیرد
زمین و زمانه عزایش بگیرد
***
ولی گر که یک بچهی بیگناهی
به تیر حکومت، بیفتد به راهی
بلافاصله چند دستور فوری
بیاید که برخورد باید چطوری
نباید صدای کسی دربیاید
نباید فغانی ز مادر بیاید
نه آن مام را اشکی آید به چشمی
نه در روی بابا، نشانی ز خشمی
نباید پدر آه از دل برآرد
نباید برادر سرشکی ببارد
نباید که خواهر سیهپوش باشد
همان به که بنشسته خاموش باشد
به تهدید گویند با قوم و خویشان
نیایند بهر تسلای ایشان
به همسایه گویند ماتم نگیرد
وگرنه عزیز خودش هم بمیرد
بیاید پیامی ز بالا که کودک
شود خاک یک گوشه بی چانه و چک
نه اعلام ترحیم و ختم و عزایی
نه گردهمائی و مجلس به جایی
ندا از وزیر کشاورزی آید
که از قبر او لاله هم در نیاید!
شنیدم چو مصباح یزدی بمیرد
هرآنچه بخواهد، خدا میپذیرد
بیامرز یارب محمدتقی را
رئیس بهشتات بکن آن شقی را
***